۵/۰۲/۱۳۹۲

چقدر شبیه ، شده ایم
کسل کننده
خسته کننده ترین قسمت پایان و تکراری ترین ثانیه های
احساس
یک دست
دستی که بی صدا ماند
شبیه به فیلمهای صامت سیاه و سفید
سه بار کامل با یک بلیط
لاله زار
من ،پدرم و پدربزرگم
و امروز
همان عروسکهای وطنی شده ایم
دارا و سارا ،"غیر وابسته""مرگ بر وابستگی"
مرغ خانگی یک پایی که برای همسایه غاز می شد
شبیه شعارهای دهه پنجاه خودمان
وقتی روستا خانه مان بود
قبول دارم گذشته ایم یا در حال گذار
نه خیلی دور
از کوه پایین آمده ایم شهر نشين شده ايم و اصلاح طلب
اما
با سيگاربرگ هاوانايي وژستهای آب دوغ خیاریِ رویزیونیست های وطنی
سی باردیده ایم و شنیده ایم با" ننه من غریبم " باز گریه می کنیم

هیچ نظری موجود نیست: