۵/۰۹/۱۳۹۲

سير تكاملي هنر
4)ادبيات محفلي
انسان برای نجات از تنهایی همیشه به گروه متوسل شده است چه آن هنگام که برای اولین بار تصمیم گرفت از روی درخت به زمین پای گذارد،چه در این دوران که سعی می کند به شکلهای گوناگون در گروههای کوچکتر به دنبال شناخته شدن، و از اینطریق برای نجات از تنهایی اقدام نماید. که البته این موضوعی است ژنتیک و به ذات انسان مربوط می شود ،که ریشه آن همانطور که اشاره شد شاید احساسی است که از تشکیل این گروههای کوچک اجتماعی برای آنان به ارمغان می آورد یعنی" دیده شدن" است می باشد. اما تا اینجا مسئله چندان هم بد نیست حتی در علم رونشناسی هم از این فرمول برای بیمار استفاده می شود یعنی تشکیل گروه برای ایجاد همدردی مشترک و امنیت. در اینجا گروه به عنوان ابزاری است برای نجات انسان از تنهایی و بهبود ایشان اما بحث ما زمانی آغاز می شود که "انسانها ابزاری می شوند در خدمت گروه" اگر در مورد اول این انسان بود که محور قرار می گرفت در این مورد این گروه هست که محور قرار می گیرد و انسانها ابزاری می شوند برای حفظ و تقویت گروه و البته در این دیدگاه کم نیست حذف افراد به شکلهای گوناگون بخاطر گروه از تخریب شخصیتی شروع و حتی به حذف فیزیکی فرد نیز به طریق ترور نیز می رسید.
اما اون چیزی که این دو نگرش را از هم متمایز می کند شاید در یک جمله معروف است که گروه دوم از تعریف انسان می کند باشد،ایشان معتقد است که "انسانی که با من نباشد حتما بر من است" بر همین معنا ایشان انسان را نه در انسان بودنش ، بلکه با پسوندی که به ایشان نسبت می دهد می شناسد بطور مثال مومن یا کمونیست یا .......در این نگاه این انسان نیست که مورد توجه است بلکه این چه نوع انسانی هست مورد توجه قرار می گیرد.و این پسوندها هستند که شخصیتی فراتر از ذات انسان پیدا می کنند و زندگی را در مدار خویش می سازند. و البته نکته دیگری که در همین راستا نیز باید به آن اشاره کرد نگاه این گروه است به سازمانهای اجتماعی ،به این معنا که تمامی نهادهای اجتماعی زمانی معنا پیدا می کنند که در خدمت گروه ایشان باشند در غیر این صورت آن نهاد هم بی معنا می شود نگاه سکتاریسمی به نهادهای اجتماعی یکی از مشخصه های این تفکر است به معنای دیگر اینکه از نظر ایشان جامعه سینمایی زمانی معنا پیدا می کند که در خدمت گروه ایشان باشد همینطور تا به آخرو همه نهادی موجود جامعه.
این مقدمه از آنجایی آورده شد که می بینیم در جامعه ادبی امروز نیز این ویروس به شکل محفلیسم کردن ادبیات خود را بروز می دهد . در همین راستا تشکیل گروه هایی که چون قارچ رشد می کنند.البته تا حدی شاید این مورد در زمانی که فشار بر جامعه احساس می شود امری طبیعی جلوه کند درست مثل زمانی است که بادکنکی را فشار دهیم و هوای بادکنک به شکل جمع شدن در محیطهای کوچكتر خود را نشان دهند ، اما این زمانی است که فعلی چون فشار را احساس کنیم اما این جمعها امروز نه بر حسب فشار بلکه اینطور احساس می شوند که هر یک با کشیدن دیواری نا مرئی بدنبال کسب منیَتی در این مهم می باشند . و این امروز مهمترین موضوعی است که جامعه ادبی ما را تهدید می نماید.
"ما با شعر جهانی را تغییر می دهیم" این جمله معروفی است از بزرگ شاعر ایران شاملوی عزیز. اما آیا شعاری بیش نیست ویا اما واقعیتی است . و اگر واقعییت است با کدامین ابزار؟ دوستان عزیزم اگر شعر را تجزیه کنیم به سه قسمت اساسی بر می خوریم یکم شکل آن دو احساس آن و سوم اندیشه آن است که پر واضع است که ما نیز بعنوان جزیی از این جامعه همانطور که انسان را ورای اندیشه و رنگ و نژاد آن می شناسیم شعر راهم ورای اندیشه شاعرش می شناسیم و برای شعر احترام قائلیم که چون شعر است و نه چون با احساس من با گروه من و یا با اندیشه من همساز است ،"شعر است"برای همین پیشنهاد می کنم از عزیزان به جای اینکه در گروه ها بدنبال خویش بگردند سعی نمایند با گرد هم شدن جامعه ادبی را نسبت به هر فشاری ایمن نمایند

هیچ نظری موجود نیست: