۵/۰۶/۱۳۹۲

آخرین نفر
در انتهای ، آخرین صف
منتظرِ طلوع بزرگترین آرزو
در اعماق کوچکترین روزنه نشسته ،خیره
به گلدانی به رنگ همه باورها
سبز
با غنچه هایی به رنگ امید
روبروی پنچره ای ایستاده به سوی بلندترین تپه های شرقی شهر
آتشی که باریددر گرم ترین تابستان قرن
در جمعی ترین گورها
که امروز من به تماشا ایستاده ام بر آن
با ظرفی پر از آب برای شستنِ جای پاها
روی
دسته هایی از سرخ ترین گلهای پرپر شده
و ساعتی که می گذشت ، ساعتها از تاریک ترن نیمه های شب
برای طلوعی دیگر

هیچ نظری موجود نیست: