۵/۰۹/۱۳۹۲

می جنگم ، ثانیه ،ثانیه های زندگی را
التماس می کنم ، طلوع و غروبش را .
هر چند ، گندیده ام
در کوچه پس کوچه های کور و بن بست
مشتهای گره شده ، هزاران ساله سنت .
البته ، موهبتی است ،این تباهی که می میرم
باز ، در بلند ترین بام شهر زنده می شوم
هر لحظه
و دلتنگِ همه ثانیه های با تو بودن می شوم
هر لحظه

هیچ نظری موجود نیست: