۵/۰۹/۱۳۹۲

می دانی؟
اگر شانه هایم تنها بمانند
خاک بی آب و آسمان بدون پرنده ،
گلی هم نمی شکوفد .
هیچ می دانی ؟
بی صدا رشد می کند
رد پاهایی که گم می شوند ، میان مه
برخوردی که هیچگاه اتفاقی نیست
مثلِ من که گم کرده ام خودم را
در همین نزدیکی ، وقتی بدنبال تو می گشتم
فریادهایش را می شنوم هرشب ، کمک می خواهد
خسته ای
که "شانه هایت را براي گريه كردن دوست دارد"

هیچ نظری موجود نیست: