۱۰/۲۶/۱۳۸۹

امروز




ميان لحظه‌هاي سكو ت و انفجار
لحظه‌اي است
بنام امروز
نه ترديد است، مثل ديروز
نه تصميم است، مثل فردا
نه سكوت است،
كه خواب رويد از آن
نه انفجا‌ري است،
كه ويران كند هر آن
نه آن ترديد‌ است،

ميان بودن و رفتن
نه آن تصميم است، كه كند راهش روشن
لحظه‌ي ايستادن است،
قبل از پريدن
لحظه‌ي
گامي بر پس نهادن،
قبل از
دو گام بر پيش گذاردن
لحظه‌ي پرواز كردن،
قبل از
اوج گرفتن
لحظه‌اي است
بنام امروز
لحظه‌ي ارزيابي و تصميم گرفتن، براي فردايي روشن
لحظه‌اي 
بنام امروز



۱۰/۱۲/۱۳۸۹

امروز وطنم

وقتي سكوت،
تنها فريادي است كه مي شنويم
و انتظار،
تنها بايدي كه مي توانيم
وقتي
ممنوع الخروج شدن از وطن را مجازاتش مي خوانند
و
ميليونها چشم ،مات و مبهوت فقط به تماشا
وقتي
آسمان آبي شهر را با پرده ي سياه آذين مي كنند
و
رژه لاشخوران در مزارع گل سرخ را جشن مي گيرند
وقتي
چوبه هاي دار نماد پيروزي مي شوند
و
آواز كركس ها،سرود آن
وقتي
گرگها لباس ميش بر تن كرده اند و
كفتاران به دور مرزش در انتظار
تا شايد
اين بار
عطش هزار ساله خويش را
با تكه تكه كردن اين خاك بر آورده كنند
چه بايد كرد؟
چه بايد گفت؟
جز گريستن براين خاك واين وطن
كه چه
خوابها ديده اند دشمنانش
وچه
خوابند دوستانش