۵/۰۶/۱۳۹۲

یک روزِ سراسر ابری
در پایان یک عصرِ سیاه و سفید
عشق ،بازی مسخره ای که نعرهای خون سر می کشید
وسط سفرها همه ماست بود و مویز
روی یک صفحه سیاه و سفید
با مهره هایی سیاه تر و سفید تر
آری یا خیر؟
انتخاب دیگری نبود
جفت پوچ شدیم در این کارزار
من سیاه و ، توسفیدِ این روزگار

هیچ نظری موجود نیست: