۱۰/۰۵/۱۳۹۰
1
توی شناسنامه ام ،چیزی نبود
اما شاید؟
روی پیشونیم ،یه چیزی هست!؟
که سی ساله
تو خوندی
مرسی
لااقل نشونم دادی
که چقدر احمقم!!؟
به اندازه ،لیاقتم
یعنی همین قدر ،که می بینی و نشونم دادی
2
استخاره نکن
برای تو ؟
فکر کردن نداره
تصمیم بگیر
یا پاتو بزار رو دوشم
یا روی سرم
برو بالا
راه دیگه ای هم داری؟
3
خدا را شکر
توانستم بعد از سالها اولین سازم را
بزنم
خوب یا بد؟
نمی دانم؟
می دانم
با آن نرقصیدی
گفتم "نمی آیم"
گفتی "به جهنم"
"خودم می روم
دیر سالی است
زنده ایم
فقط
نمرده ایم
خشت بارمان کرده اند به آسیاب
خاک را جای آرد
نان خورده ایم.
خفه شد سکوت مان با درد
فریادها را
به
یا حسین ، یا حسین داده ایم.
چوب لای چرخمان برده ایم
اشگ ریخته ایم
بر سر و صورتِ خود کوفته ایم.
چشممان كور
همین گنچشک
که قناری به ما داده اند.
برای نقاشش
رنگ پخته ایم و
خود برده ایم.
پرده شب کنار زنیم
پرتوی نور نظر کنیم
دل زغبار خود شويیم
پر ز محبتش کنیم
دشت ز خارا بر کنیم
سوسن سمبلش کنیم
حرص وطمع را دور کنیم
عشق و صفا جایش کنیم
می ز دوستی پر کنیم
شراب به خمره اش کنیم
دشمنی و نفاق را از خونه بیرونش کنیم
پرچم سه رنگ یک رنگش کنیم
ملت هفت خلق واحدش کنیم
فریادها یکی کنیم سرود ملی اش کنیم
مشتها گره کنیم
گره چون دماوندش کنیم
تاریخ دگر بار زنده اش کنیم
ایران را مهد دلیرانش کنیم
ابر سیاهی می بینم
طوفانی در راه است
بادبانها را بکشید
طنابها را محکم کنید
طوفانی میرسد
ابرها خبرش را آورده اند
من زبانشان را می دانم
پرنده ها خبر می دهند
من زبان پرندگان را می دانم
طوفانی در راه است
من طوفان را می شناسم
در طوفان بدنیا آمده ام
در تلاطم
در زمستان چشم گشوده ام
به هنگام زوزه کشیدن گرگها
و آواز خواندن جغدها
من با طوفان آشنایم
خود دیده ام
پاره پاره کردن گله های گوسفندان را
آرواره های لاشخوران مرده خوار را
می شناسم
بوی تعفن لاشه های بر زمین مانده را
می شناسم
گرگهای انسان نما را
خود دیده ام
طو فانی در راه است
دوستان!
گله های لاشخور به آواز جغد پیر به مهمانی خون دعوت شده اند
برای کشتاری دگر
برای پاره پاره کردن نسلی دگر
برای جاری ساختن خونهایی دگر
من دیده ام
رها کردن اجساد نیمه جان بر سنگفرش خیابانها را
برای ستایش ترس
برای پرستش وحشت
برای گرفتن انتقام
من شهادت می دهم
به خون عزیزترینهای این وطن
شاهد گرفتن جان پدری بوده ام
بجای فرزند
من شنیده ام
فریادهای بی صدایی را که در گلو خفه شده اند
طوفانی در راه است
دزدانی که نقاب بر چهره زده اند
منتظرندکه تاریکی فرا رسد
من تاراج شدن شهر را دیده ام
حمله مغولان را از یاد نبرده ام
به آتش کشیده شدن تخت جمشید را دیده ام
ناله مادران زجر کشیده زیر سم اسبان عرب را شنیده ام
من فروش دختران باکره وطن را در بازار بردگان اعراب دیده ام
من بر خاک کردن زنان وطنم را در سیاهی چادر دیده ام
من سنگسار شدن عشق را در وطن دیده ام
می دانم
چطور مادری با عفاف شکم گرسنه فرزندش را سیر می کند
و پدری با عرق جبین خودکشی میکند
طوفانی در راه است
بادبانها را بکشید
طنابها را محکم کنید
كرکسها
به پرواز آمده اند
بهر بزم شان
جغدها به آواز آمده اند
عشق را اسیر جعل و نادانی کرده اند
خرقه ای در فریب
خلق دوخته اند
بهر تقسیم غنائم
به گفتگو نشسته اند
از آزادی سلاحی
بهر فریب ساخته اند
گرازها رها
حصار گلخانه بشکسته اند
از خون شقایق ها
جوی ها پر کرده اند
بهر اسارت آدمییت
نقشه ها چیده اند
جیبها بهر چپاول
زین ملک دوخته اند
زهی خیال باطل
به هوش آمده اند
این خلق همه عاشق
بهر یکی شدن آمده اند
با د صبا وزید ، ز عاشقان ندائی
این دیار عاشقان است
چاپلوسان به چه اند؟
ببین که بیدارند همه
نقاب ریا چه زده اند؟
شاید که بهر فریب خود
بمیدان امده اند؟
موج می زند عظیم
می رقصد انفجار را
بر صخره های مغزم
می میرد
"کر بلا ،کربلا ما داریم می آییم"
نوار سبز یا حسینم می خواند
هر دم
"ای لشگر صاحب زمان آماده باش، آماده باش"
آتش
سرم را بدوزدید
نفسی عمیق
نمی آید
بسته اند خاکریز زده اند
ریه هایم را
چشما هایم!؟ کجاست اینجا!؟
بالهایم را بدهید! ؟
فرشته!! .... " اینجا بهشت نیست؟"
خدای !!!!!...خدای من
چرا؟
چرا زنده ام هنوز؟؟!!
رهایم نمی کند این تخت
چرا زنجیرم هنوز؟؟!!
تقديم به عزيزاني كه ماندند تا ديده نشند
۹/۱۶/۱۳۹۰
اشتراک در:
پستها (Atom)