۱۰/۰۵/۱۳۹۰


کجا؟ با این عجله
لااله الا الله !؟
بخاطرِ چی؟
بزاریدم زمین
گفتند ساکت می شه !؟ اگر ببندمش!!
یه دستمال دورش پیچیدم
دَردَم و می گم
مُرده کیه؟کفن پیچ کدومه!؟
به جهنم!! بازش می کنم
بهتر!؟
بذار فریادبکشه

بفرمائید ،تحویلِ شما
خودِ شیطانِ
قانونی نداره
هر طور ،زدید!؟قبوله
زنیکه جنده
استغفرالله
میگه
"عاشقم"
اول شما
بسم الله
قبول باشه انشاءالله

اگر
بالای سرت
از ابر خبری نیست
ماه و ستاره و خورشیدی هم نمی بینی
کنار ساحل نشستی
صدای موجی نیست و دریایی هم نمی بینی
یک درصدی ، احتمالِ اینو بدهِ!؟
که شاید!؟
سرت
مثلِ کبکِ زیرِ برفِ

1
توی شناسنامه ام ،چیزی نبود
اما شاید؟
روی پیشونیم ،یه چیزی هست!؟
که سی ساله
تو خوندی
مرسی
لااقل نشونم دادی
که چقدر احمقم!!؟
به اندازه ،لیاقتم
یعنی همین قدر ،که می بینی و نشونم دادی
2
استخاره نکن
برای تو ؟
فکر کردن نداره
تصمیم بگیر
یا پاتو بزار رو دوشم
یا روی سرم
برو بالا
راه دیگه ای هم داری؟
3
خدا را شکر
توانستم بعد از سالها اولین سازم را
بزنم
خوب یا بد؟
نمی دانم؟
می دانم
با آن نرقصیدی
گفتم "نمی آیم"
گفتی "به جهنم"
"خودم می روم

دهانِ گشادشان را عربده می کشند
بلند گوها
پاهایم ، شماره می اندازد ، لحظه ها را
تا که گم نکند
میان این همهمه ها نامم را
مسابقه می گذارند عبورِ ثانیه ها با قدم های خسته ام
و
سیاه قلمی که حبس می کشد ، نفس هایم را
کنار روید
باز کنید پنجرها را
رسیدم
نوبتِ من است

طلوعی که غروبی نکرد.
ستاره ای که سوخت.
آسمان کویری که خورشید سرابش شد.
و ابرهای بی بارانی که پرپر می شدند باران را
در زمینی خشك
که فقط گریست
روزی را
که سکوتِ پروانه ها ، پیله دریدند سیاهی را
و خون می غلطید در عاشورا
بر آسفالتِ سرد خيابانها

وشب هنگام
که می خواباند عشق را
قصه های هزارو یک شب
بیداری ، می کشید
شهوت را
بر رویا های سفیدِ یک زن
وبغض می ترکاند
مرا
میان آغوشِ فاحشه ای بنام پدر
تا بگریم
دنیایی را میان دیده گانم

شبیه جدایی برگی از ساقه خویش
که خاک بوسید ،افتادنش را
و شبی که بلعید ، جسدش را
اما
نشان ازهیچ پائیزی نداشت
و شاید
پایانِ سفر ماهیِ خسته ای
به ابتدای رودی خروشان
که خبری از
فصل تخم ریزی نداشت
اولین شلیک را می گویم
از کدامین سوی بود؟
نشانِ سینه کدامین را گرفت؟

دیر سالی است
زنده ایم
فقط
نمرده ایم
خشت بارمان کرده اند به آسیاب
خاک را جای آرد
نان خورده ایم.
خفه شد سکوت مان با درد
فریادها را
به
یا حسین ، یا حسین داده ایم.
چوب لای چرخمان برده ایم
اشگ ریخته ایم
بر سر و صورتِ خود کوفته ایم.
چشممان كور
همین گنچشک
که قناری به ما داده اند.
برای نقاشش
رنگ پخته ایم و
خود برده ایم.

لا اله الا الله.طنینی که می بندد
چشم هایی را که
پنبه را خورشید می بیند
و
لبهایی که سکوت می دوزد
به
دست و پایی که کفن پیچند
سرم را تکان می دهند
تلقین به گوشم زمزمه می خوانند
"من زنده ام" را دفن می کنند ، نعرهایی که می گریند مرا
که
خاک بر سرم کنند
هر روز

پرده شب کنار زنیم
پرتوی نور نظر کنیم

دل زغبار خود شويیم
پر ز محبتش کنیم

دشت ز خارا بر کنیم
سوسن سمبلش کنیم

حرص وطمع را دور کنیم
عشق و صفا جایش کنیم

می ز دوستی پر کنیم
شراب به خمره اش کنیم

دشمنی و نفاق را از خونه بیرونش کنیم
پرچم سه رنگ یک رنگش کنیم

ملت هفت خلق واحدش کنیم
فریادها یکی کنیم سرود ملی اش کنیم

مشتها گره کنیم
گره چون دماوندش کنیم

تاریخ دگر بار زنده اش کنیم
ایران را مهد دلیرانش کنیم

ابر سیاهی می بینم
طوفانی در راه است

بادبانها را بکشید
طنابها را محکم کنید
طوفانی میرسد

ابرها خبرش را آورده اند
من زبانشان را می دانم
پرنده ها خبر می دهند
من زبان پرندگان را می دانم
طوفانی در راه است

من طوفان را می شناسم
در طوفان بدنیا آمده ام
در تلاطم
در زمستان چشم گشوده ام
به هنگام زوزه کشیدن گرگها
و آواز خواندن جغدها
من با طوفان آشنایم
خود دیده ام
پاره پاره کردن گله های گوسفندان را
آرواره های لاشخوران مرده خوار را
می شناسم
بوی تعفن لاشه های بر زمین مانده را
می شناسم
گرگهای انسان نما را
خود دیده ام
طو فانی در راه است

دوستان!
گله های لاشخور به آواز جغد پیر به مهمانی خون دعوت شده اند
برای کشتاری دگر
برای پاره پاره کردن نسلی دگر
برای جاری ساختن خونهایی دگر
من دیده ام
رها کردن اجساد نیمه جان بر سنگفرش خیابانها را
برای ستایش ترس
برای پرستش وحشت
برای گرفتن انتقام
من شهادت می دهم
به خون عزیزترینهای این وطن
شاهد گرفتن جان پدری بوده ام
بجای فرزند
من شنیده ام
فریادهای بی صدایی را که در گلو خفه شده اند
طوفانی در راه است

دزدانی که نقاب بر چهره زده اند
منتظرندکه تاریکی فرا رسد
من تاراج شدن شهر را دیده ام
حمله مغولان را از یاد نبرده ام
به آتش کشیده شدن تخت جمشید را دیده ام
ناله مادران زجر کشیده زیر سم اسبان عرب را شنیده ام
من فروش دختران باکره وطن را در بازار بردگان اعراب دیده ام
من بر خاک کردن زنان وطنم را در سیاهی چادر دیده ام
من سنگسار شدن عشق را در وطن دیده ام
می دانم

چطور مادری با عفاف شکم گرسنه فرزندش را سیر می کند
و پدری با عرق جبین خودکشی میکند
طوفانی در راه است

بادبانها را بکشید
طنابها را محکم کنید

كرکسها
به پرواز آمده اند
بهر بزم شان
جغدها به آواز آمده اند
عشق را اسیر جعل و نادانی کرده اند
خرقه ای در فریب
خلق دوخته اند
بهر تقسیم غنائم
به گفتگو نشسته اند
از آزادی سلاحی
بهر فریب ساخته اند
گرازها رها
حصار گلخانه بشکسته اند
از خون شقایق ها
جوی ها پر کرده اند
بهر اسارت آدمییت
نقشه ها چیده اند
جیبها بهر چپاول
زین ملک دوخته اند
زهی خیال باطل
به هوش آمده اند
این خلق همه عاشق
بهر یکی شدن آمده اند
با د صبا وزید ، ز عاشقان ندائی
این دیار عاشقان است
چاپلوسان به چه اند؟
ببین که بیدارند همه
نقاب ریا چه زده اند؟
شاید که بهر فریب خود
بمیدان امده اند؟

موج می زند عظیم
می رقصد انفجار را
بر صخره های مغزم
می میرد
"کر بلا ،کربلا ما داریم می آییم"
نوار سبز یا حسینم می خواند
هر دم
"ای لشگر صاحب زمان آماده باش، آماده باش"
آتش
سرم را بدوزدید
نفسی عمیق
نمی آید
بسته اند خاکریز زده اند
ریه هایم را
چشما هایم!؟ کجاست اینجا!؟
بالهایم را بدهید! ؟
فرشته!! .... " اینجا بهشت نیست؟"
خدای !!!!!...خدای من
چرا؟
چرا زنده ام هنوز؟؟!!
رهایم نمی کند این تخت
چرا زنجیرم هنوز؟؟!!


تقديم به عزيزاني كه ماندند تا ديده نشند
هر دم که می گذرد
رُشد می دهد
طول و عرضِ غم هایم را
بر عمقش افزون می کند
زخم هایم را
نمی دانم!؟
پس چرا؟
کوتاه می کند؟
هردم
طول و عرضِ شعرهایم را
شاید وقتشه
که از شعر،" عبور باید کرد"
درد ها را ، از گلو ،" فریاد باید زد"

۹/۱۶/۱۳۹۰

وشب هنگام
که می خواباند عشق را
قصه های هزارو یک شب
بیداری ، می کشید
شهوت را
بر رویا های سفیدِ یک زن
وبغض می ترکاند
مرا
میان آغوشِ فاحشه ای بنام پدر
تا بگریم
دنیایی را میان دیدگانم
لحظه
خاک گرفته ای را بیرون کشیدم
از
صندوقچه ای قدیمی
صفحه ای بید زده
از ذهنی خسته
که پخش می شد
در آغوشِ نسیمی ، که می گذشت
شاید همین یک قطعهِ خیس ، باقی ماند
میان انگشتانم
که نرفت ،ماند
نگاهی که برگشت
در همان هوای سرد پاییزی
به آغوشم
دهانِ گشادش را عربده می کشد
بلند گویی
و پاهایم شماره می اندازد عجله را
تا
گم نکند
میان همهمه شماره ام را
مسابقه می گذارند ثانیه ها با قدمهایی خسته
حبس می کشد ،نفسم را
کنار روید
باز کنید پنجره را
رسیده ام
نوبت من است
رها می کنم
نفسم را
1
توی شناسنامه ام ،چیزی نبود
اما شاید؟
روی پیشونیم ،یه چیزی هست!؟
که سی ساله
تو خوندی
مرسی
لااقل نشونم دادی
که چقدر احمقم!!؟
به اندازه ،لیاقتم
یعنی همین قدر ،که می بینی و نشونم دادی
2
استخاره نکن
برای تو که
فکر کردن نداره
تصمیم بگیر
یا پاتو بزار رو دوشم
یا روی سرم
برو بالا
راه دیگه ای هم داری؟
پشت همین دیوار غبار آلود
چشمهایی
نشسته
انتظار را نماز می گذارد
با وضوع
همین نزدیکی
دودِ کلبه اش را می بینم
فریادی است
گم شده
بادی که می خندد
می رقصد
در موجی آرام
بر قایق ماهیگیری خسته
با توری پر از دلواپسی
برای رسیدن به ساحل چشماهایش.
گم کرده ام
فانوسم را
کجایی نازنینم؟!
لا اله .....طنینی که می بندد
چشم هایی که پنبه را خورشید می بیند
و
لبهایی که سکوت می دوزد
به
دست و پایی که کفن پیچند
سرم را تکان می دهند
تلقین به گوشم زمزمه می خوانند
"من زنده ام" را دفن می کنند ، نعرهایی که می گریند مرا
که
خاک بر سرم کنند
هر روز
یه گلدون
برای گاشتن
سبز شدن دوباره
به اندازه یه مشتِ من و تو
کافیه
این که شعر نیست
بخوای نقدش کنی
دردِ
کمک کن
کمش کنیم