صدایی نداشت
این دستِ خسته ،
سرد و تنها
دیر زمانی است
و
امروز
فریادی ،میان شعله ای از عشق
گم کرده ام
تنهاییم را
در آغوش دستانِ
تو
دوست من
مرسی
این دستِ خسته ،
سرد و تنها
دیر زمانی است
و
امروز
فریادی ،میان شعله ای از عشق
گم کرده ام
تنهاییم را
در آغوش دستانِ
تو
دوست من
مرسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر