۱۰/۰۱/۱۳۸۹

خودتي

مي دونم،كه خوب مي دوني
خرخودتي
اوني كه
سرش رو زيره برف كرده
چشماش رو مي بنده
خودتي
اوني كه
دائم تهديد مي كنه
يك شبه از ايرون يه زندون مي سازه
شكنجه،شرعي مي كنه
تا عبرتِ ديگرون بشه
اوني كه
مردمش، نون واسه خوردن ندارند
بچه هاشون
ازبي پولي،مدرسه نمي رند
سر چهار راه گل فروشي مي كنند
مي ره
مدرسه تو لبنان مي سازه
گوني،گوني پول به افغاني و عرب مي ده
خودتي
اوني كه
سي ساله،
"دزد و بگير دزد وبگير"راه  انداخته
كه معلوم نشه
كي ايرون رويكجا بلعيده
خودتي

۹/۱۷/۱۳۸۹

فرياد

اگر
چشمها رو ببندم
از ته دل فرياد بكشم
اگر
دندونهارو به هم فشار بدم،
يه چند تايي فحش... به اين روزگار بدم
چيزي تغيير مي كنه؟


شايد نه؟
فردا وقتي چشم باز كنم
خورشيد از شرق طلوع كرده،از غرب هم غروب
مثل هر روزديگه
به قول اون خدا بيامرز
جماعت هم
يا
تو سينه كش آفتاب خوابند،
يا
سراشون لاي لنگشون،توي چرت
ويامشغول
بالا رفتن از ديوار هم
مثل هر روز ديگه


شايدم...؟
فردا روز ديگه اي بشه
با يه رنگين كمون توي آسمون
نسيم بهاري و عطر گل ياس توي هوا
مردم
به هم تبريك مي گند
شيريني و شربت تعارف مي كنند
يه عده اي هم
مست،
وسط خيابون به رقص و پايكوبي مشغولند
از حال هم با خبر مي شند
حالا،
مي تونند
فرياد بكشند
اعتراض و اعتصاب كنند
بي اونكه كسي توي سرشون بزنه
زندون و شكنجه شون كنه
مي تونند
عاشق بشن
زندگي كنند يا هر موقع كه خواستند بزارند و برند
بي اونكه
احتياجي به قيم داشته باشند
به آقا بالاسرومدعي العموم
مي تونند آرامش داشته باشند
بدون سنكسارو اعدام
بدون ترسِِِ ِ از فردا ، بارون  و برف زمستون


پس
فرياد مي كشم
تو هم فرياد بكش
من و تومي تونيم
اين روز رو تغييرش بديم
كافيه
دستامون و به هم  بديم
قلبامون ويكي كنيم

محكم  بايستم، خم نشيم
تسليم
اين روزگار لعنتي نشيم
من و تو مي تونيم

۹/۰۸/۱۳۸۹

وطنم

حتي اگر
در چاله اي مرا دفن كنند
يا كه
اين تن را قطعه قطعه اش كنند
هر قطعه اش در نقطه اي دفن كنند
باز هم
مي توانم زنده شوم
با فريادي
ويا حتي يادي
شايدتنها با كشيدن آهي
ازسينه يك هم وطن

اگر
پشت ديواري بلند حبسم كنند
ياكه
وادارم كنند
تا هزاران فرسنگ از وطنم دور شوم
باز مي توانم
در كوچه پس كوچه هاي اين شهر قدم زنم
مي توانم
بامردمم هم آواز شوم

حتي اگر
در پيچا پيچ سانسور خفه ام كنند
قلمها بشكنندو كتابها بسوزانند
باز مي توانم
طلوع خورشيد وطن را
روي تنم حس كنم

حتي اگر
بنام ترك و لر و بلوچ
فارس و عرب
شيعه و سني
اين وطن را از هم جدا كنند
باز مي توانم
ببينم
روز
يكي شدن را
روز
رهايي از من و ما شدن را
روز بر افراشتن
پرچم آزادي ايران زمين را

روز شمار انقلاب

وقتي صحبت از لقمه اي نا ن بود
فتوايي آمد!؟
كه طرف
"شكم پرسته"
"چماقي جاي نان بر حلقش كنيد"

از سقفي بالاي سرش گفت
حكم كرد!؟
كه طرف
"راحت طلب ودنيا پرسته"
"اوين را خانه اي امنش كنيد"

از آزادي وجمهوري سخني شد
فريادي بر آورد
"جنك است؛آستين صدام باز
اعدامش كنيد"

صحبتي از حقوق بشر شد
گفتند!
"سكولار و بيكانه پرسته!؟
قطعه اي از خاوران را بنامش كنيد"

از آزادي زن و برابريش با مرد گفت
قانوني از آستين بيرون كشيد
كه
"كفر است!؟
اين كافر را سنگسارش كنيد"

گفتيم
بريد جهنم
راي ما كجاست؟
نجوايي كرد
"خس وخاشاكيد شما"
"كهريزك را آماده اش كنيد"

سكوت كرديم.
منتظرشديم.
كه شايد
فرمودند؟!
"ميكروبيد و فتنه پرست
بسيج را آماده
در خيابان نگه داريد"

۸/۲۳/۱۳۸۹

از خودم بدم مي ياد

وقتي قراره
يه عمر آدم خوبه ي 
قصه باشم

براي هر لحظه
هزار و يك دليل بيارم
تاشايد
شنيده بشم

فرياد بكشم
براي اينكه ديده بشم
از خودم بدم مي ياد

قسم "حضرت عباس"بخورم
روزي صد مرتبه زن و بچه
كفن كنم
فقط براي اثبات شدنم
از خودم بدم مي ياد

آخرش
بنشينم خلوت كنم
هي با خودم كلنجاربرم
كه چي؟
خودم رو راضي كنم؟!
از خودم بدم مي ياد

جلوي خورشيد
پرده بكشم
پشت پرده
عكس خورشيد رو نگاه كنم!؟
از خودم بدم مي ياد

باغچه حياط رو خراب كنم
به ديوار اتاق
عكس يه گل بچسبونم؟!
از خودم بدم مي ياد

۸/۱۷/۱۳۸۹

شعر من

توي اين شهر كثيف
اين قفس تنگ و تاريك
كه نفس كشيدن،
يه معجزه است

توي اين شهر كه آدمهاش همه مردند،
يا
فرقي با مرده ندارند
گفتن شعر براي من،
يه بهانه است
براي زنده بودن ،نفس كشيدن
براي
گذشتن از اين شب،
شكستن اين سكوت و دفن اين ننگ
شعر من
فقط بهانه است

براي فرياد كشيدن
گفتن يه نه خالي
گذشتن از يه خط قرمز
مثل
لخت شدن ميون يه جمع مسخره
توي يه معبد
شعر من
فقط بهانه است

براي پاره كردن يه زنجير؛
يه فرهنگ پوسيده و قديمي
يا
دادن يه فحش آبدار
به يه عوضي ع.....دار
شعر من
فقط يه بهانه است 

۵/۲۱/۱۳۸۹

مقاومت

و آن هنگام که شب
پرچم سیاهش
به وسعت قلب عاشقان شد.

همان لحظه که
سردار سپاهش
مست و مسرور
زسرکوب هر ندا شد.

و آن دم
که شب به حکم شمشیر
فرمانروای تاریکی شد.

لحظه ای بود
که امید دوباره سبز شد.

تنها
گفتن بک نه خالی
در اعماق یک سلول نمناک
فریادی بلندتر از تمامی قله های این وطن شد.

سکوت شب شکست و فعل "ما می توانیم"
دوباره سبز شد.

لبها ز لبخندو اشک ز چشمها جاری
شهر
یکپارچه سرود مقاومت شد.

۴/۲۵/۱۳۸۹

طلوع دوباره

  این جنبش سبز مدنی
  یک شبه بر پا نشده
  چون از خون ندا،سهراب وپاگان دیگری است
  که آبیاری شده.

  این خیزش ملی که اکنون
  این چنین سبز شده
  همان نقطه پایانی است
  که مشروطه سر آغازش بوده.

  این سکوت سبز که فریاد ملتی شده
  حاصل یک قرن مبارزه است
  اکنون
  جنبشی سبز شده.

  این مشتهای گره  شده
  که در هم پیچیده شده
  همان شعری است
  که امروز
  سرود رهایی ما شده.

  و اگر
  در آن شبهای سیه
  تک ستارگان سو ،سو می زدند
  امروز یه گهکشان ستاره باران شده.

  گر چه شب برای ماندن دست و پای بسیار می شکند.
  بنگر
  به طلوع خورشید
  که شب در آن سوخته شده.

۴/۲۲/۱۳۸۹

بسوز چون شب

  خبرش کوتاه بود
  شاید
  به کوتاهی عمر چند نفس
  وپیامی از ترس و وحشت
  چون ناقوس مرگ.

  شب
  چون ترسویی گریزان
  پنهان در سیاهی ومرگ
  انتقام می گرفت
  انتقامی کور
  که های زنده ها!!
  بترسید از من و از شب
  از سیاهی و از مرگ
  از این چوبه های دار و جوخه های مرگ.

  خبرش کوتاه بود!
  اما بازتابش؟
  وسیع
  چون
  طلوع خورشید
  رسا
  چون
  خروش یک ملت
  و عظیم
  چون
  فریاد یک ندا.

  بترس
  آنگاه که بغض بشکند
  و امواج خروشانش
  دیوار تاریکی را فرو ریزد.

  بشکن
  که روز انتقام نزدیک شود
  آنگاه
  که نعرهای گلاش آهنگی دلنشین شود
  و
  فریاد  
  آتش
  در جوخه های مرگش
  از گلوی خسته ای چون او فرو آید.

  بسوز
  چون شب
  که طلوع نزدیک شود
  و پرندگان عاشق دسته دسته آواز سر دهند
  و شفق
  بر پیشانی شقایقها می رقصد
  ونسیم
  عطر لاله هایش را می پراکند.

  بسوز چون شب
  آنگاه که طلوع نزدیک شود.

۱۲/۰۲/۱۳۸۸

جشن استقلال

وقتی قرار
همیشه دشمنی باشه
دسیسه وحیله ای باشه
دائم
یه گوشه ای پنهان بشیم
با یه دیوار بلند
از دنیا جدا بشیم

وقتی قرار
این جدایی
استقلال نامیده بشه
دفاع از این استقلال
حریم آزادی باشه
فرقش چیه؟
چه کسی حاکمش باشه؟

وقتی می تونست
امروز جشن جمهوری من باشه
بی اونکه
چیزی تغییر کرده باشه
فرقش چیه؟
چه کسی حاکمش باشه؟

وقتی قراره
استقلال داشته باشیم
باید که
دشمنی باشه!
وقتی هم
دشمنی باشه!
آزادی بی شرط و شروط نمی شه
با شرط و شروط هم
جمهوری
بی سر نیزه نمی شه
فرقش چیه؟
سر نیزه دست کی باشه؟
من؟
یاتو؟

روزسیاه

امروز
عدالت را بزیر چرخ ماشینها کشیدند
وآزادی
گلوله ای شد
که بر سینه نشاندند


امروز تاریخ شد
برگی از سیاه ترینهایش
درسی برای آیندگان
سندی برای ارائه
وعبرتی
برای دیگران


امروز
گله های لاشخوری دیدم
مست و عربدکشان
به قتل و غارت مردم
و
سپاه سیاهی
که بر پشتی از اجساد
عکس یادگاری می گرفتند


امروز
مردم خسته ای را دیدم
که برای آزاد شدن
از کسی اجازه نخواستند
و
چشمهایی که دیگربسته نشدند 
و
گلوهایی که شعر فریاد سر دادند


امروز
مردمی را دیدم
که همه ما شدند
و دیگر
کسی تنها نبود
و
هیچکس نترسید