۵/۰۹/۱۳۹۲

هنوز هم سخت بیدار می شوم
صبح را با عربده های ساعت مچی ام
و روزم را
مسیری که رفتم ،سی سال
میز کارم و لبخند مسخره ی روی لبانم
و باز ،زنگ ساعتم
غروب را شناختم با ساعت دیواری محل کار
و شب را دیدم بر صفحه ساعت دیواری خانه
و باز صبحی دیگر
و باز بیدار می شوم سخت ، هنوز هم
همین آهنگ ، همین چند سطر ، سی سال
و امروز هنگام نوشتنش حالم به هم خورد
بیچاره تو يي که مي خواني

هیچ نظری موجود نیست: