۴/۲۵/۱۳۸۹

طلوع دوباره

  این جنبش سبز مدنی
  یک شبه بر پا نشده
  چون از خون ندا،سهراب وپاگان دیگری است
  که آبیاری شده.

  این خیزش ملی که اکنون
  این چنین سبز شده
  همان نقطه پایانی است
  که مشروطه سر آغازش بوده.

  این سکوت سبز که فریاد ملتی شده
  حاصل یک قرن مبارزه است
  اکنون
  جنبشی سبز شده.

  این مشتهای گره  شده
  که در هم پیچیده شده
  همان شعری است
  که امروز
  سرود رهایی ما شده.

  و اگر
  در آن شبهای سیه
  تک ستارگان سو ،سو می زدند
  امروز یه گهکشان ستاره باران شده.

  گر چه شب برای ماندن دست و پای بسیار می شکند.
  بنگر
  به طلوع خورشید
  که شب در آن سوخته شده.

۴/۲۲/۱۳۸۹

بسوز چون شب

  خبرش کوتاه بود
  شاید
  به کوتاهی عمر چند نفس
  وپیامی از ترس و وحشت
  چون ناقوس مرگ.

  شب
  چون ترسویی گریزان
  پنهان در سیاهی ومرگ
  انتقام می گرفت
  انتقامی کور
  که های زنده ها!!
  بترسید از من و از شب
  از سیاهی و از مرگ
  از این چوبه های دار و جوخه های مرگ.

  خبرش کوتاه بود!
  اما بازتابش؟
  وسیع
  چون
  طلوع خورشید
  رسا
  چون
  خروش یک ملت
  و عظیم
  چون
  فریاد یک ندا.

  بترس
  آنگاه که بغض بشکند
  و امواج خروشانش
  دیوار تاریکی را فرو ریزد.

  بشکن
  که روز انتقام نزدیک شود
  آنگاه
  که نعرهای گلاش آهنگی دلنشین شود
  و
  فریاد  
  آتش
  در جوخه های مرگش
  از گلوی خسته ای چون او فرو آید.

  بسوز
  چون شب
  که طلوع نزدیک شود
  و پرندگان عاشق دسته دسته آواز سر دهند
  و شفق
  بر پیشانی شقایقها می رقصد
  ونسیم
  عطر لاله هایش را می پراکند.

  بسوز چون شب
  آنگاه که طلوع نزدیک شود.