۹/۰۸/۱۳۸۹

وطنم

حتي اگر
در چاله اي مرا دفن كنند
يا كه
اين تن را قطعه قطعه اش كنند
هر قطعه اش در نقطه اي دفن كنند
باز هم
مي توانم زنده شوم
با فريادي
ويا حتي يادي
شايدتنها با كشيدن آهي
ازسينه يك هم وطن

اگر
پشت ديواري بلند حبسم كنند
ياكه
وادارم كنند
تا هزاران فرسنگ از وطنم دور شوم
باز مي توانم
در كوچه پس كوچه هاي اين شهر قدم زنم
مي توانم
بامردمم هم آواز شوم

حتي اگر
در پيچا پيچ سانسور خفه ام كنند
قلمها بشكنندو كتابها بسوزانند
باز مي توانم
طلوع خورشيد وطن را
روي تنم حس كنم

حتي اگر
بنام ترك و لر و بلوچ
فارس و عرب
شيعه و سني
اين وطن را از هم جدا كنند
باز مي توانم
ببينم
روز
يكي شدن را
روز
رهايي از من و ما شدن را
روز بر افراشتن
پرچم آزادي ايران زمين را

روز شمار انقلاب

وقتي صحبت از لقمه اي نا ن بود
فتوايي آمد!؟
كه طرف
"شكم پرسته"
"چماقي جاي نان بر حلقش كنيد"

از سقفي بالاي سرش گفت
حكم كرد!؟
كه طرف
"راحت طلب ودنيا پرسته"
"اوين را خانه اي امنش كنيد"

از آزادي وجمهوري سخني شد
فريادي بر آورد
"جنك است؛آستين صدام باز
اعدامش كنيد"

صحبتي از حقوق بشر شد
گفتند!
"سكولار و بيكانه پرسته!؟
قطعه اي از خاوران را بنامش كنيد"

از آزادي زن و برابريش با مرد گفت
قانوني از آستين بيرون كشيد
كه
"كفر است!؟
اين كافر را سنگسارش كنيد"

گفتيم
بريد جهنم
راي ما كجاست؟
نجوايي كرد
"خس وخاشاكيد شما"
"كهريزك را آماده اش كنيد"

سكوت كرديم.
منتظرشديم.
كه شايد
فرمودند؟!
"ميكروبيد و فتنه پرست
بسيج را آماده
در خيابان نگه داريد"

۸/۲۳/۱۳۸۹

از خودم بدم مي ياد

وقتي قراره
يه عمر آدم خوبه ي 
قصه باشم

براي هر لحظه
هزار و يك دليل بيارم
تاشايد
شنيده بشم

فرياد بكشم
براي اينكه ديده بشم
از خودم بدم مي ياد

قسم "حضرت عباس"بخورم
روزي صد مرتبه زن و بچه
كفن كنم
فقط براي اثبات شدنم
از خودم بدم مي ياد

آخرش
بنشينم خلوت كنم
هي با خودم كلنجاربرم
كه چي؟
خودم رو راضي كنم؟!
از خودم بدم مي ياد

جلوي خورشيد
پرده بكشم
پشت پرده
عكس خورشيد رو نگاه كنم!؟
از خودم بدم مي ياد

باغچه حياط رو خراب كنم
به ديوار اتاق
عكس يه گل بچسبونم؟!
از خودم بدم مي ياد

۸/۱۷/۱۳۸۹

شعر من

توي اين شهر كثيف
اين قفس تنگ و تاريك
كه نفس كشيدن،
يه معجزه است

توي اين شهر كه آدمهاش همه مردند،
يا
فرقي با مرده ندارند
گفتن شعر براي من،
يه بهانه است
براي زنده بودن ،نفس كشيدن
براي
گذشتن از اين شب،
شكستن اين سكوت و دفن اين ننگ
شعر من
فقط بهانه است

براي فرياد كشيدن
گفتن يه نه خالي
گذشتن از يه خط قرمز
مثل
لخت شدن ميون يه جمع مسخره
توي يه معبد
شعر من
فقط بهانه است

براي پاره كردن يه زنجير؛
يه فرهنگ پوسيده و قديمي
يا
دادن يه فحش آبدار
به يه عوضي ع.....دار
شعر من
فقط يه بهانه است