۷/۰۶/۱۳۹۰


1
دوست من
شعر نیست، میگی
یه مشت هجوِ
شایدم ،
کشکِ .
این گله گوسفند، یه قبر خالیِ
زندان ، شگنجه و اعدام
یه هاون ،
برای آب کوفتنِ
2
نصیحتم نکن ،نازنین
سوره یاسینِ ،
تو گوش این خر،
آواز خوندنِ
دوست من
پارش نکن
با هم کشیدیم
یه روزِ آفتابی
زیر طاقِ رنگین کمون
یه رویای سبز ،دنیایی قشنگ
با یه حوز
وسطِ حیاطِ قدیمی
چندتا ماهی
بیاد خاطراتِ آن ، نه خیلی دور
دو تا پرنده
دو جفت چشمِ عاشق
با هم کشیدیم
پارش نکن ،بهترین صفحه زندگیمو

هنوز
نوازشهای مادرم را
شانه نکرده بودم
موهایم اسیر مشتهای کورش شد
و طعم بوسه هایی که زیر خرمنها سیلی مدفون
خاله بازی ام
مُرد
و می آموختم
شوهرم را
خنده هایم
را ربود،دردها
عروسکم را شکستن
و
نوزادي
در دامانم

اما
امروز
می خندم
کودکی ام را جشن
خواهم گرفت
با
پسر همسایه

چشم خواهم گذاشت
تااو
پیدایم کند
می دوم
تا او
مرا در آغوش کشد
می گریم
تا
خندهایم را بیابد
سر بر شانه هایش
می گذارم
تا
نوازشم را شانه کند

امروز
کودکی ام را
چشن خواهم گرفت
با
پسر همسایه

۶/۳۱/۱۳۹۰

امروز
آخرين ايستگاه را
پرواز مي كنيم
قله را
تا مرز فتح شدن
دور نيست
قبل از بيدار شدنِ خورشيد
مي شنوم
ستاره ها را
فريادند هنوز
دايره را گذر كرده ايم
صعود مي كنيم، مستقيم
و
مي نويسيم
امروز را
براي سبز كردنِ ابرها
من وتو
وراي اين زمان و مكان
تا بسازيم
فردا را

۶/۲۹/۱۳۹۰

اسیرم
در گذر بودن
که زمان
در زنجیرِ ثانیه هایش حبس می کشد.
هوایی پاک
خالی از دوست داشتن
شهری ویران
با
مُردگانی متحرک
کور
برای دیده نشدند
گر
که شنیده نشوند
و من ایستاده ام
هنوز
چون باور
منتظر
شاید
سایه ای که خورشید را دنبال می کند

۶/۲۷/۱۳۹۰

بغضی نبود
اما ،ترکید
اشکی نبود
اما ،ریخت
فریادی ، که تو را
خواند
گوشه ای از تنهاییم
غروبی از روزهای ابری
پرده ها کنار رفتند
و نسیمی
زمزمه ای آورد.
آرام ، بی صدا
تورا
کنار گوشم
شاید ، می بایست
می خندیدم
اما ، نشد
گریستم
تورا

۶/۲۵/۱۳۹۰

صدایی نداشت
این دستِ خسته ،
سرد و تنها
دیر زمانی است
و
امروز
فریادی ،میان شعله ای از عشق
گم کرده ام
تنهاییم را
در آغوش دستانِ
تو
دوست من
مرسی

۶/۲۴/۱۳۹۰

ببخش قصدم دزدی نبود
بیادگار برده ام
همان روزِ آفتابی
در آخرین دیدار
هنگام بازی با گنجشکها
که اشک در نگاهت پنهان شد
و بغض
ادای خنده سر داد
تا بتواند
"من می روم" را فریاد زند
همان لحظه
برداشتم نگاهت را
مرا ببخش
شاید تنها راه نجاتم همین باشد
غرقم کن
در عمق ترین نقطه از آغوشت
سخت بفشار
که تنها تورا
تنفس کنم
فریاد م زن
عشق را
و
معنی آفرین معجزه را
با یک نگاه
برین جنازه
که باز برخیزم

۶/۲۱/۱۳۹۰

ه نیمکت
به عرض ِ شانه هایش
به طولِ قدش
پنجاه ضربه
حد
برای شکستنش
یه چند
سلول انفرادی
برای خرد شدنش
یه قبر بی نام ونشان
برای دفن کردنش
همه
مانده از اوست
یک خاطره
مرزها را
عبور داده ایم
رنگها را درهم ریخته ایم
و
تفاوتها را باور داشته ایم
برای نو زیستن
دوباره ساختن
باهم شدن
و
سبز کردن
با یک کلید
سلام
دوست من

۶/۱۴/۱۳۹۰

می روم
بی آنکه بدانم
کجا؟
می ایستم
نه اینکه کاری داشته باشم.
می گردم
نمی دانم چه گم کرده ام
روزهایم
بارانی ست
هوای تو را دارند ، نازنین
شعرهایم ،
تو را تنفس می کنند .
حتی
خواب هایم
که فقط
تو را می بینند

۶/۱۲/۱۳۹۰

دوباره برخیزید
سکوت را می شکنند ،نعره شیران
گوسفندان را شیر
خورشید،به آتش می کشد
آفتاب ،کشف حجاب
بزیر می کشد،چادر سیاه شب را
نسیم می رقصد ، دوباره
صلح را
در چمن زار های سبز وطن
و
سکون جاری می شود
در رگهای زندگی
شادی جشن می گیرد آزادی را
و
گرگان ،بیدار می نشینند ،در فاضلاب شهر
به دور هم
دوباره ،برخیزید

فرزندانمان را رها كن
ايران را بخوان
براي من،تو،او،ما
شروع دوباره اي بايد
فردا؟
نه!
امروز هم دير است
شيرانش را صدا زن
براي نجات كشتي
"ما مي توانيم"
شعار ماست
ايران مي ايستد
تاريخش
گواه آن

مرا باور داشته باش
که من او را
و او دیگری
چون شب ، روز را
عشق ،نفرت
نیکی ،بدی را
آتش را زنده نگه می دارم
برای تو
پر فروغ تر از هر زمان
امروز
برای روشنایی
آتش کشیدن کینه ها
سوزاندنِ دشمنی ها
که چنین آغاز بریم
پایان را

می شنوم
اشكهایی که می گریند
می سرایند عشق را
منتظری که درد می کشد،انتظار را
نه آن دور دستها
شاید
همین نزدیکی
پشتِ این دیوارِ یخی
هر روز،هر لحظه ، می خوانم نگاهش را
اما
صدایم می زنند ،وطنم ،مردمم
اسیرم،اسیر باورها
منتظر نمان، نازنين
می ماند ، می دانم،
می گرید ،فریاد را
می شنوم ،
امواجی که می آیند
بهار را
سبز کنند، زمین را
دیر نیست
ویران شدنِ حصار ها
آغوش گرفتند ، بوسیدند
نازنينم
فردا
دور نیست ،