۵/۰۶/۱۳۹۲

تجربه تلخی بود
دفن ،زیر خرمنها دروغ
تمامی آن لحظه هایی که او را مرثیه خواندند
هنوز هم بخاطر می آورم با هر تیر ،ثانیه هایی را که شکست
سکوت دیوارهای اتاقش را
نسیم سردی که لرزاند اندام خسته اي را
در سالنی که ستاره، میوه درختش شد
به دیدن احتیاجی نداشت ،پاهایش خوب می دانست ،که چرا برهنه شده اند
ولی دستهایش ،هرگز نفهمید که چرا در بند اسیرند
حتی لحظه ای که زندگی را
به فریاد کشید

هیچ نظری موجود نیست: