۶/۰۹/۱۳۸۷

برای آزادی


1

سکوتم را تو می دانی
لبخند بر لبانم را تو می خوانی

نگاهم را می شناسی
فریاد درونم را تو می دانی

2

خوشا آنان که گذر کردند
سر مست جان فدا کردند

خوشا ایستاده زین ره عبور کردند
شدند عاشق و عشق رامعنایی دگر دادند


3

بیا
ایستاده به جنگ با خصم رویم
برای آزادی سرود دیگری شویم

مشتها را دگربار گره زنیم
فریادها را نثار دیروز و امروزش زنیم



4
یاران!
چه نشسته ایم؟
بهر چه سکوت کرده ایم؟
بیاید؛تا برای آزادی
غذائی بهر کفتاران مرده خوار شویم




۵/۲۸/۱۳۸۷

زندون خودم


همون وقتیکه احساس میکنی
داری رها می شی.
همون لحظه ای که، عمری منتظرش بودی.
در ها باز شدند و
می خوای پر بکشی .
چشماتو باز می کنی
می بینی توی سلول دیگه ای اسیر شدی.
اما اینبار
نگهبانش خودتی
اسیر و در بندش،
خودتی.
خودت حکم کردی و
خودت هم
حکم می کشی.
وقتیکه فکر میکنی
هر چیزی قیمتی داره.
می تونی با یه دروغ!
عمری اسیری نکشی!
همون وقتی که، اسیر شدی
اسیر زندون خودت