۹/۲۹/۱۳۸۸

انتقام


نه میزی

نه کتاب قانونی

نه تفهیم اتهامی

نه حتی

فرصتی برای دفاع .

وقتی

خیابان صحن دادگاه شد.

و مجرمین؟

مردمی خسته

از

بی عدالتی،تبعیض،نبود آزادی

که جرمشان

فریاد سکوتشان

وحکم شان

زندان،شگنجه،تجاوز و.....

و خون این ندا بر زمین جاری گشت

اما

دیگر

این فریاد سکوت نشد

ونسیم

ندای طوفان سرداد

و پایان

آغاز شد

مشتها گره

ولباس خونین برادر

پرچم

و فریاد خشم مردم سرود

آن گاه

دیوارها فرو ریختند

حصارها در هم شکستند

وشعله های آتش پرزبانه

وخیابان

بار دگر
صحن دادگاه گشت!!















۶/۰۲/۱۳۸۸

ندا




سکوت را می شکند
سفیر مرگ
تنها !
با فشار انگشتی
وسپس
رها شدن گلوله ای از بند.

سکوت را می شکند
ندایی سبز
همراه موج سکوت
نمیر!نمیر!
مقاومت کن!

گلوله آرام گرفت
در دل خسته ندا.
و آن گاه
آواز چشمهایش
تمنای زندگی سرود
وسکوت مانده درگلویش
خونی خروشان شد
بر سنگ فرش خیابان
که موجی شد
در دل همه ی عاشقان
و
ندایی شد
در سراسر جهان
بنام
آزادی

۲/۳۰/۱۳۸۸

از عشق گو



باچشم سخن
از دل گوي
خود رها كردي
از عشق گوي

كنون ميكده باز است
از يار گوي
گر به مسجد شدي
از او گوي

همچون شب
عاشق ز روز گوي
چو مجنون شدي
كو يار، يار گوي

با ساقي نشستي
از مي گوي
دگر جاي شدي
لب به دروغ باز گوي

امروز رسيد
چاره امروز گوي
گر به فردا شدي
از آن روز گوي

زين بودن
سخن از زندگي گوي
گر چشم بستي به آن
از گور گوي


مزد دل




آتش اينبار از درون
شعله گرفت
خنجر از پشت برين قلب
آرام گرفت

طعمه زعشق كرد
تا رسوايش كند
دل ساده ام برين دام
گرفتار كند

تقدير بازيش دوباره
از سر گر فت
جام مرگ را ز دست
يار گرفت

ضعفم سلاحش شد
تا كه چنين كند
رسم مردانه نشد
كز پشت خنجر كند

پندم نشد گر هزار بار دگر
تكرارم كند
عاشقم
مزدم همين
كه ز دلبر گرفت

زندگی بی عشق نمی باشد





عشق
مرحم درد بي درمان نمي باشد

عاشقي درد است
و درمان نمی باشد

زمانه بي رحم است
بي عشق نمي باشد

عاشقي تنهايي است
بي يار نمي باشد

بودنم آسان شد
اختياري نمي باشد

شدم در عذاب
آرامشي نمي با شد

عشق نقطه ي پا يا ني نمي باشد

مرگ عاشق
نقطه ي پايانش نمي باشد

شمع و سوختنش
آخر كار نمي باشد

زند گي بی عشق وعشق بی زندگي نمي باشد

بیادت

پدرم

عشقت پناهي بود و مرگت

بي پنايي

يادت شده تسكين درد

بي پنايي

پدرم

تويي كه سخاوت ز باران آموختي

شده يادت

بارانی به دشت

بي پنايي

باختم



نمي دانم
باورم به كي برم.
كز بي كسي اسيرم
پناه کجا برم.

ار با نگاهي عاشق و رسوايت شدم
باورت كردم
نمی دانستم که بازيچه ای بودم

دستانت را گرفتم
باورت كردم
سوختم
همين كه باورت كردم.

صدايت آشنا
دوستت پنداشتم
فريب تو كه نه
به دل خود باختم.


دیوانه


من ندانسته
به آن شهر سفر کردم
زلف یار دیدم
و از خود گذر کردم

چه کردم؟
که با خود اینچنین کردم؟
آن شد
که بر یار نظر کردم

می اش خوردم
و بر خود نظر کردم
گذر کردم، چه بودم؟
چه ها کردم؟

حال مستم و دیوانه
که عریان کردم
دریدم آن لباس
از تن بدر کردم

خمار شدم
بر میکده، خانه کردم
آواره شدم
آن دم کز خود عبور کردم

شکستم آینه را
در یار نظر کردم
نگاهش کردم و
از جان گذر کردم

شدم بیدار
از خود عبور کردم
عاشق شدم و بر یار نظر کردم


از تنهایی نمیرم

نمی دانم
ز تنهایی خود عاشق شدم
یا
عاشق شدم
اسیر و تنها شده ام .
نمی دانم
حیران بودم و سرگردان شدم
یا
فرهاد شدم
اسیر و آواره شده ام .
کنون بشکستم قفس خود
رها شده ام
بریختم می ز خمره ات
آزاد شده ام .
مستم، اسیر شب تار
عاشق شدم
آزاد، ز قفس خود شده ام .
خود فراموش
غم کش عالمی شدم
ز خود کندم
دل دیده آنان شده ام .
اشک یتیم دیدم
دیوانه شدم
ز حکم روزگار نالیدم
ملحد شده ام .
قفس بشکستم
در عشق گرفتار شدم
زنجیر برکندم
مضحکه عالمی شد ه ام .
کنون، خود دردمندم
به کی برم دردم؟
سخن خود شنیدم
که دیوانه شده ام .
دیوانه نییم
عاقل شده ام
خود فراموش کرده
عاشق شده ام .
زین پس
به نادانی زنم
که
همدم عالمی شوم
بگذار ، تنها نمیرم
حال که دیوانه شده ام .

ای دوست


عجبم از دست خلايق
اي دوست
ندانستم كي بر منو
كيست دوست؟

بدستي شاخه اي زيتون
بدستي گل
به دل كينه از من و
از تو اي دوست

بر لب
لبخندي بهر فريبت
بدنبا ل فرصتي در كمين
ای دوست

ندارد هيچ نشاني
بهر خانه دوست
براي لقمه اي مي برند
آبروي دوست

گهي بر بال باد و گهي بر بال دوست
نه بر او نشيند
نه بدنبال تو آیند
ای دوست

شده اندپوچ لحظه هاي
باقی مانده
نه به فردايش اميدي
نه به تو اي
دوست


دادگاه


می بینمتان از هم اکنون
برای پاسخ
در دادگاه
جنایت علیه بشریت
که
ملتی را
در سلولی
به وسعت
یک وطن
به گروگان برده اید

می بینمتان از هم اکنون
در دادگاه
جنایت علیه بشریت
که
بزرگترین ،با شکوه ترین و آرام ترین
انقلاب قرن را
در سیلی از خون و انتقام
به یغما برده اید

می بینمتان از هم اکنون
در دادگاه
جنایت علیه بشریت
که
بدون حتی لحظه ای
محاکمه
نسلی را
به جوخه های اعدام و دار سپرده اید

می بینمتان از هم اکنون
در دادگاه
جنایت علیه بشریت
که
برای فرار از مجازات
به جان یک دیگر افتاده اید

نمی دانستم؟!
مامور بودم و معذور؟!
دیگری دستورش را صادر نمود؟!
مگر تنها من بودم؟!

می بینمتان از هم اکنون
دیر نیست
حال
پایکوبی کنید



کارناوال

وقتی
برای انتخاب کردن
و
انتخاب شدن
حقی برابر نداشته باشم

وقتی
برای فریاد زدن
به زبان مادری
در خاک
پدری
حقی نداشته باشم

دراین کارناوال
این خیمه شب بازی
بنام
انتخابات
شرکت نمی کنم

شاید
به شعورم
به باورها
و
احساساتم
توهین
نمی کنم

۱/۱۴/۱۳۸۸

فردا

امروز
می توانم
فریاد زنم
عاشقم.
با تمامی وجود
واحساسم .

امروز
می توانم
فریاد زنم
با تو هستم.
باتمامی وجود
واحساسم .

فردا، اما؟
روز دیگری است .
شاید
با احساسی دیگر
برای من
یا تو .

فردا، اما؟
روز دیگری است .
شاید
با احساسی جدید
برای من
یا تو.

چرا؟
خرابش کنیم
به زنجیرش کشیم
با یک مشت حرف عوضی
قول و وعدهای الکی .

فردا
روز دیگری است
شاید
احساسی دیگر
برای من
یاتو .

۱/۰۹/۱۳۸۸

زنده ام


من ثمره تو نیستم
که با خنده ات
بخندم
با غمت
غم گزاری کنم.

من ثمره تو نیستم
که با تصمیمت
انتخاب کنم
به اراده ات
تعظیم.

من
ثمره
شعورم
باورها
و احساساتمم.

می توانم
انتخاب کنم
عاشق شوم
و
پذیرای
اشتباهاتم
شوم.

۱۲/۰۳/۱۳۸۷

تصمیم



چه باید کرد؟
تسلیم!؟
بر آنچه تقدیرش نامیم؟
بر سر نوشتی که بر ما نوشته اند؟
تا بتوانیم فریاد زنیم
"تاوان گناهی می دهیم
که مرتکبش نشده ایم"
چون یک ترسو!
یک دروغگو!
یک حماقت!

چه باید کرد؟
تسلیم!؟
بر اراده دیگران
یا پدران؟
که سپس فریاد زنیم
"به چه جرمی چنین تاوانی دهیم؟"
چون یک ترسو!
یک دروغگو!
یک حماقت!

چه باید کرد؟
جز
تصمیم
چه می خواهیم؟
تا که
چه کنیم؟

۱۱/۱۰/۱۳۸۷

روزه آفتابی


یه روزه قشنگ و آفتابی
از خواب پاشدم
دیدم
عاشق شدم
قرار شد
باهم بمونیم
عشقمونو با همدیگه تقسیم بکنیم
اما
یه روز ه قشنگ و آفتابی
وقتی که
از خواب پاشدم
دیدم
تنها شدم
تنهای تنهای تنها
اون منو گذاشت و رفت
گفتم به خودم
دیگه عاشق نمی شم
تا اینجوری تنها بمونم
دیگه به کسی دل نمی دم
دستمو تو دست هیچ کس نمی دم
اما
یه روز قشنگ و آفتابی
از خواب پا شدم
دیدم
که
عاشق شدم

۱۱/۰۵/۱۳۸۷

اوباما



وقتی قراره تصمیم
اراده ملتی بشه

یاکه اساس
انسان و انسانییت باشه

وقتی دیگه
قرار نیست فرقی بین انسانها باقی بمونه
مذهب و نژاد
ملییت
رنگ و جنسییت
هیچکدوم
تاثیری روی انسان و انسانییت نداشته باشه

وقتی قراره
دمکراسی مفهوم بگیره
سکولاریسم معنایی بده
و
جمهوری شکل بگیره

اوباما رئیس "کاخ سفید" می شه

۱۰/۲۱/۱۳۸۷

فلسطین


اسیرم
در چنگال ـ بغض و کینه
در پی انتقام ـ برادانم.
اسیرم
در ناباوری ها
از صلح
از باهم بودن
در کنار هم زیستن
که می توان
زنده بود
زندگی آموخت
می توان عاشق بودن شد.
اسیرم
چون گروکانی
برای معامله
بدست آوردن ـ امتیازی
اسیرم
چون قربانی
برای گشته شدن
خون دادن
یا خون ریختن
اسیرم
چون عروسکی در دست
برای تزئین ویترینهای خاک گرفته عرب و عجم
برای این و آن
برای معامله شدن
گرفتن،یا دادن امتیاز
اسیرم
چون
شماره اسبی در میدان
مچاله شدن در دستان این و آن
اسیرم
چون فلسطین