۵/۰۹/۱۳۹۲

همه شباهت ها دروغ می شوند
در سایه هایی که ورق می خورند میان بادهای هرز لحظه ها
و همه تفاوت ها اغراق می گویند
به هنگام سر باز کردن ِ زخمهای کهنه
هر شب
با کنار رفتن پرده ای
و شمعی که قرار است بسوزد ، تا خانه ای را امن نشانت دهند
و احمقی چون من که اعتماد کنم
ابرهایی که نمی بارند و رویاهایی که سبز نمی شوند
به دوستت دارم ها ، به دروغ های شیرین
و باور کنم تو را
حتی امروز ، که به خودت هم اعتمادی نداری
در چنین روزی که همه زرنگ شده اند
همان بهتر که من احمق بمانم
چون هنوزهم اعتماد می کنم
باریدنت را ، سبز شدنت را و دوستت دارم هایت را
و این همه تفاوت من است با تو
که قبول می کنم
متفاوتند همه شباهت هایمان

هیچ نظری موجود نیست: