۱/۱۲/۱۳۸۷

یاد یاران


چه زیبا ست
بی خوابی کشیدن
بیاد یاران
از خود بی خود شدن
پرواز کردن ورهاشدن
بیاد یاران
در ظلمت بودن
غرق شدن زتنهایی
بغض رها کردن
آه کشیدن
بیاد یاران
سبک شدن گریه کردن
در حسرت یک خواب شیرین
به عشق و
بیاد یاران
بودن در جمع آنان
سرود عشق سر دادن
پاک کردن اشک و تبسم بر خصم کردن
بیاد یاران



۱/۱۱/۱۳۸۷

آزارم مده



پیاله کن ز جام چشمت
می هفت ساله ام بده
خمره کن ز عمق نگاهت
باده مستانه ام بده

باز کن میکده ات
تا سحر
پیمانه، پیمانه ام بده
مست کنم از هوش بروم
گوشه ای بهر عبادتم بده

منه خمار کی روم بیرون
میکده خانه ام شده
خاموش مکن چراغ خانه ام
صبر و تحملم بده

عاشقم
کی روم بر خواب؟
تا که هوشیاری ام بده
پرکن زباده
کین هوشیاری بلای جانم شده

کنون شدی بلای جان
باده به دستانم بده
دیوانه ام
اسیر خانه ات
کین زندگی ام شده

هوشیاری دگر نخواهم
این دیوانگی
عالمی داره
لحظه اش بدنیا ندهم
این عا شقی رسوایی داره

ساقیا
بهایش به اشک و خون بدهم
آزارم مده
این سرای مزار من شده
پناهم بده

کمکم کن
دل آشفته ام بیدار نشه
این دل دیوانه شده
آواره نشه



۱/۰۸/۱۳۸۷

ناپاک



من
بیست و پنچ سالمه
می خواهم زنده باشم
زنده بمانم
زندگی کنم

کیست که مرا یاری دهد؟
از جرم نا کرده ام آگاهم کند.

میان تلی از خاک
فل و زنجیر شدم.
بارانی از سنگها
بر سرم آوار شدند

کیست بگوید؟
به چه جرمی چنین تاوانی دهم؟
دم به دم مرگ کنم آرزو
که بدین دم بر آورده شود.

کنون خدایان پاکی و عفت تشنه خون شده اند
خون من آبی گوارا شد
برای رفع عطش

خدایان پاکی وعفت خشمگین شدند
منم آن اهدایی
آن پیشکش
قربانی این خدایان خشمگین

کنون
شیطان این حجّم !
میان این زوار پاک !
بگو
کیست پاکترازمن
میان این جمع؟
که به عشق رسوای عالمی شدم.

ناپاک تویی که عشق نامیدی بر تجاوز
به نام عشق کرده ای عمری تجاوز.
نه دانی معنی عشق و نه چشیدی مزه آن
به نام صیغه وعقد
تجاوز بود
هر آن چه ،در بستر آن.

با بند
عفت و پاکی !
ز ترس
سنگسار و نا پاکی !
در زندان عقد تا ابد!
عشق نامیدی
به ناپاکی.

حال
بشنو فریاداین ناپاک پاکترازخودرا.
گرهزارباردگرهم
جان بدر آرم
بنام عفت و پاکی
ندهم عشقم بناپاکی

۱۲/۲۸/۱۳۸۶

باد بهاری


عاشقان جمع شوید
وقت آن دگر سر رسید
بلبلان مست شدند
باد بهاری سر رسید

پر کنید
جام می و زشادی رقص جنگ کنید
آسمان می درخشد
خواب زچشمها دور کنید

پرده شب دریده شد
شهر نور باران کنید
دیوار حصرویران شده
ز آزادی پرچمی کنید

از عشق پر کنید سلا ح خود
نفرت و کینه دور کنید
با عشق سبزش کنید
ایرانی عاشق بر پایش کنید

این قلب زخمی شده
با عشق مرحمش کنید
جملگی فریاد بزنیم
ایران آزادش کنید

ایران سرای عاشقان است
مهد دلیرانش کنید
ایران ز جنگ خسته شده
با صلح آبادش کنید

۱۲/۱۱/۱۳۸۶

می خوام با لا بیارم

دارم بالا می یارم
دنیا دور سرم می چرخه
مثل کسی که تا خر خره مست باشه

دارم بالا می یارم
نه برای مست بودنم
یا معده درب و داغونم

بالا می یارم
تنها شاید
بخاطر تموم شدن ظرفیتم
سکوتم و خاموش بودنم

بالا می یارم
بخاطر ترسیدنم
خفه شدن و انکار کردنم

بالا می یارم
چون
چهار سالم که بود
باید می فهمیدم بزرگ شدم
چی بگم و کی خفه شم
به مدرسه که رسیدم
باید درسش بلد می شدم
درس
اطاعت و خفه شدن
درس پایین انداختن سر وگوش دادن
درس حماقت و فریبکار شدن
درس چاپلوسی و دریوزگی
تا دستگیرم بشه "علم بهترازثروت است"

دارم بالا می یارم
چون وقتی فهمیدم که عاشقش شدم
فقط تماشاش کردم
بجای اینکه بگم دوستت دارم
خفه شدم و نگاهش کردم
دارم بالا میارم
چون وقتی هم خواستم فریادکنم که این منم
گذاشتم بازیم بدندو باز خفه شدم

مثل عروسکی توی دست عروسکباز

دارم بالا می یارم
وقت امتحان که سر رسید
خودم انکار کردم
با هزار بهانه خفه شدم

حالا اما
می خوام فریاد بزنم
نه با زبون پدر پدرجدم
با زبونی که همه بدونند
که من چی هستم
چی فریاد می زنم



وطن

ابر سیاهی می بینم
طوفانی در راه است

بادبانها را بکشید
طنابها را محکم کنید
طوفانی میرسد

ابرها خبرش را آورده اند
من زبانشان را می دانم
پرنده ها خبر می دهند
من زبان پرندگان را می دانم
طوفانی در راه است

من طوفان را می شناسم
در طوفان بدنیا آمده ام
در تلاطم
در زمستان چشم گشوده ام
به هنگام زوزه کشیدن گرگها
و آواز خواندن جغدها
من با طوفان آشنایم
خود دیده ام
پاره پاره کردن گله های گوسفندان را
آرواره های لاشخوران مرده خوار را
می شناسم
بوی تعفن لاشه های بر زمین مانده را
می شناسم
گرگهای انسان نما را
خود دیده ام
طو فانی در راه است

دوستان!
گله های لاشخور به آواز جغد پیر به مهمانی خون دعوت شده اند
برای کشتاری دگر
برای پاره پاره کردن نسلی دگر
برای جاری ساختن خونهایی دگر
من دیده ام
رها کردن اجساد نیمه جان بر سنگفرش خیابانها را
برای ستایش ترس
برای پرستش وحشت
برای گرفتن انتقام
من شهادت می دهم
به خون عزیزترینهای این وطن
شاهد گرفتن جان پدری بوده ام
بجای فرزند
من شنیده ام
فریادهای بی صدایی را که در گلو خفه شده اند
طوفانی در راه است

دزدانی که نقاب بر چهره زده اند
منتظرندکه تاریکی فرا رسد
من تاراج شدن شهر را دیده ام
حمله مغولان را از یاد نبرده ام
به آتش کشیده شدن تخت جمشید را دیده ام
ناله مادران زجر کشیده زیر سم اسبان عرب را شنیده ام
من فروش دختران باکره وطن را در بازار بردگان اعراب دیده ام
من بر خاک کردن زنان وطنم را در سیاهی چادر دیده ام
من سنگسار شدن عشق را در وطن دیده ام
می دانم

چطور مادری با عفاف شکم گرسنه فرزندش را سیر می کند
و پدری با عرق جبین خودکشی میکند
طوفانی در راه است

بادبانها را بکشید
طنابها را محکم کنید