۱۲/۰۵/۱۳۸۶

هنر

سیر تکاملی هنر


اینکه هنر از چه زمانی خودرا وارد دنیای زندگان نمود شاید مشخص نباشد اما اینکه بگوییم تاریخ تولد بشر با تاریخ تولد هنر را می توان در یک نقطه از زمان ثبت کرد بیراه نگفته ایم.

انسان موجودیست اجتماعی ، مطلبی که بارها وبارها شنیده و خوانده ایم ،بسیاری معتقدند بشر برای ادامه بقا نیاز داشت تا با دیگر همنوعان خویش ارتباط بر قرار نماید،و بعضی بر این باورند که انسان موجودی اجتماعی متولد می شود زیرا که او خلیفه خدا بود بر پهنه این دشت، و باز بسیارند کسانی که معتقدند او بناچار و به اجبار تن به آن داد زیرا برای بقاه به غذا و امنیت محتاج بود و آن در یک پروسه ارتباط را امری ضروری می نمود ،

حال این بشر متولد شده نیاز به ارتباط را برای بدست آوردن هرآنچیزی که فکر میکنیم شاید از هر نیاز دیگرش مهمتر احساس می نماید، چرا که اگر تنها بشر برای غذا یا امنییت و یا ادامه نسل نیاز به ارتباط را در وجود خویش احساس می نمود؟ پس چه دردی است زندانی را؟که هم در سلولش غذای آماده ایست و هم نگهبانانی مسلح برای نگهبانی از او وشاید وجود زندان ودوری بشر از نیازش به ارتباط سخت ترین شکنجه او شناخته شد که به شکل زندان تدایی گردید.

اساسا این جزیی از وجود طبیعت است که هر موجود زنده ای برای ادامه بقا از بدو تولد به ابزاری مسلح باشد تا بتواند زندگی نماید موجوداتی که تاچشم باز میکنند قادرند بسرعت بدوند حتی قبل از اینکه پاهایشان زمین را بدرستی لمس کرده باشد ؛ یا تولد نوزاد که به صورت غیر ارادی بسرعت از نظر فیزیولوژیک خود را با محیط پیرامونی همساز میکند او بطور غریزی می داند در پیرامونش همنوعانی هستند که می توانند او را کمک نمایند بدون اینکه حتی نیازی برای دیدن داشته باشد چرا که او این مطلب را حس می نماید ، پس بیراه نیست که بگوییم او خیلی قبل تر از آنی که بتواند کلام را فراگیرد میتواند با دیگران ارتباط بر قرار نماید با گریه و البته انواع آن باخنده وبعد با اشاره تا زمانی که بتواند بگوید، او مادرش را از بویش می شناسد قبل ازاینکه بتواند کلامش را بر زبان آورد او غریبه را می تواند تشخیص دهد پس باید بگرید، پس چرا نتوان گفت که حس ارتباط با تولد به زندگی و حتی شاید خیلی بیش از آن یعنی حتی خیلی بیش از آنکه جنینی شکل بگیرد وجود داشته .نوازد بکمک اطرافیانش شروع به آموختن میکند ،تا بتواند سخن گفتن را فرا گیرد تا از این طریق راحتتر بتواند به ارتباط بعنوان یک حس برتر پاسخ دهد ،اما این بدان معنا نیست که از دیگر روشهای ارتباطی استفاده ننماید.

اما انسان نخستین با این موضوع چکونه کنار آمد؟ یعنی قبل از اینکه بتواند زبان وکلام را بعنوان یک ابزار ارتباطی استفاده نماید چه پروسه ای را گذراند؟ ، و برای این نیاز خویش به چه ابزاری پناه جست؟.شاید در حال حاضر پاسخ گفتن به این سئوال کمی دشوار باشد اما آنچیزی که می توان به صراحت گفت اینکه بهر حال انسان بیش از کلام واختراع خط که در دوران بالایی بربریت میسر گردید می توانست با دیگران ارتباط بر قرار نماید وحس خویش را انتقال دهد ،او کم کم توانست از روشهایی برای این منظور استفاده نماید روشهای چون اشاره ویا کشیدن ،حتی فرا گرفت که می تواند از علائم گذاری برای تعین قلمرو خویش وحتی توانست با بصدادر آوردن اجسام به بیان نیازش بپردازد ،هر کدام از این روشها می توانست در پروسه تکاملی خویش تغییر نماید ، اینکه چطور شد که او احساس کرد می تواند از رنگ برای بیان بخشی از حسش استفاده نماید معلوم نیست ، اما مهم آن بود که این کار را انجام داد و کم کم رقص ،نقاشی، و اشاره با دست و صدا جزیی از زندگی بشر شد. ابزاری که او را در جهت بر قراری ارتباط با دیگر همنوعان خویش بیش از بیش یاری رساند.
او سالیان و یا شاید قرنها برای شخصییت دادن به احساسات خویش از روشهایی استفاده نمود که شاید پس ازاختراع کلام و خط دیگر نیازی به آنان نبود ،ولی این بدان معناهم نبود که این روشها را بتوان به راحتی به فراموشی سپرد ،اینکه بتوان سالها حتی بدون نیازبه دکتر زندگی کرد چیز عجیبی نیست،اما اینکه انسانی بتواند بدون نیاز به هنر زندگی کند نه تنها عجیب که شاید خود بیماری است، انسان باید بتواند خشم،غم،عشق،آرزوها، ودر یک کلام بتواند حس درونش را جلا بخشد ،بتواند با بیان این احساسات به زندگی خویش معنا دهد برای همین است که انسان نیازبه شنیدن موسیقی، دیدن نقاشی و هنر را نه به عنوان یک تنوع بلکه بعنوان یک نیاز احساس می کند ، شما پس از سالها دوری به وطن خویش باز می گردید و یا پس از سالها یک دوست قدیمی خویش را ملاقات میکنید ویا با دیدن صحنه ای شما را به سمت خاطره ای خوش هدایت می کند و یا با شنیدن آهنگی بسمتی می روید که خالق آن موسیقی با وجود خویش آنرا فریاد زده و احساس شما چون می تواند آن را بشنود به آن پاسخ می گوید ،و این نه به خاطر آموزشی است که دیده و یا قبلا با آن موسیقی دان آشنایی داشته ، نه! تنها شاید این همان روشی است که پدرانش برای بیان احساسات خویش از آن استفاده می نمودند و این دروجودش پنهان گشته و تنها کافی است که او را بیابد تا بتواند از آن استفاده نماید.

اینکه انسان در پی سالها و یا قرنها توانسته خود را با شرایط محیطی خویش وقف دهد و یا شرایط محیطی را به تناسب شرایط زندگی اش تغییر دهد بر همگان مسلم است ، و حتی در این پروسه تکاملی او نیز می بایست تغییر نماید نیز چیزی غریبی نبود ، تغییری که می توانست هم جنبه فیزیکی داشته باشد و هم تغییر رفتاری و غیره ، اما نکته مهم تغییر در بعضی از رفتارهای فیزیکی منجر به از بین رفتن بعضی از اعضای بدن نمود ویا از بین رفتن بسیاری از رفتارهایی گردید که دیگر نیازی به آن احساس نمی شد ، اما اینکه چرا هنر بعنوان روشی برای بیان احساسات بشری پس از گذشت قرنها نه تنها از بین نرفت بلکه توانست همساز با دورانهای تاریخی مختلف خود را تکامل بخشد و همپای توسعه روشد نماید چه بود؟

انسان برای رهایی از تنهایی و ادامه زندگی به جمع روی آورد از درخت پایین آمد و باهمنوعانی از خود زندگی جدیدی را آغاز نمود ،این حرکت که شاید بزرگترین انقلابی بود که بشر در مسیر انسان شدنش برداشته بود ،او با این حرکت مسیر آینده خویش را تغییر داد که شاید اگر چنین نمی شد هیچ معلوم نبود که تکامل بشری به چنین نقطه ای میرسید. اما این خانه جدید برای او مشکلات عدیده ای بوجود می آورد ، چرا که دیگر تنها نبود که بتواند با غریزه خویش ادامه دهد امروز مجبور است جمع را پذیرا شود که در غیر این صورت می بایست به عقب بر گردد ،که این امکان نداشت.

شما تصور کنید از فردا قرار است زندگی را در کنارشخص دیگری آغاز نمایید ، پر واضع است که در این صورت مجبورید از بسیاری رفتارها و منشهایی که قبلا داشته اید بخاطر دیگری از آن بگذرید چرا که در این شروع تازه کسی شریک است؛ پس باید شرایطی فراهم گردد تا بتوان در کنار هم زندگی نمایید ، پرواضع است که در غیر این صورت هر کدام باید به مسیری دیگر رود ، اما باز تصور نماییم که راه دیگری نباشد و شما مجبور باشید به ادامه آن.(1)

انسان توانست بکمک جمع به امروز خویش برسد ، اما در عین حال بعنوان یکی از بزرگترین دغدغه هایش نیزتبدیل شد البته به مرور چرا که می بایست خود را با آن وقف دهد وبناچار سرکوب بسیاری از احساساتش توسط جمع و خودش؟! وشاید این دومی از همه بدتر می شد چرا که میان جمع بودند و احساس تنهایی کردند ؟ زمینه ای شد که او برای فرار از تنهایی و فریاد حس درونش ورساندن آن به گوش دیگران پناه به ابزاری برند که امروز هنر می نامیم.

او کم کم متوجه شد در این وضعیت جدید می بایست از خیل امیال خویش بگذرد و این احساس هر روز بیشتر و بیشتر می شد بصورتی که با روشد جامعه و گسترش اضداد در داخل آن بیشتر وبیشتر احساس تنهایی می کرد،بخصوص زمانی که رسما در جمع بودی و محسوب نمی شدی ،این وضعیت به هنگامی بوجود می آمد که بنا به مقرارت نوشته شده یا ننوشته شده بوسیله جمع یا خود فرد برقرار می گردید ،مثلا هنگامی که زنی در گرو مجبور می شد بدون در نظر گرفتن میلش با مردی همبستر شود ویا برعکس و یا آن هنگامی که در گرو هستی اما قوانین موجود این بودن را برسمییت نمی شناسند و لاغیر....

بیان احساسات امری نبود که بتوان به راحتی آن را ابراز کنی چرا که دو دشمن اساسی مانع آن می شدند1)قوانین نوشته شده ویا ننوشته شده در گرو2ه) سرکوب فردی
کم کم افراد گرو یاد می گرفتند که به چه چیزی باید علاقه مند شوند و از چه چیزی باید دوری جویند چه به صلاح است چه به صلاحش نیست چه چیز خوب و چه چیز بد است خلاصه اینکه دیگر لازم نیست که او تصمیم بگیرد که چه کند و چه نکند بلکه این جمع بود که این مرزها را تعیین می نمود و پرواضع که از آن نیز نمی توانستی عبور کنی در شروع این موضوع بود که سرکوب علنی احساسات مطرح میگردید و این زمانی بود که فرد مجبور شد برای بیان احساسش به بیان غیر رایج پناه برد و از این زمان بود که می باید تولد هنر را چشن می گرفتیم.

شاید سرکوب علنی هنر جزو رایج ترین شیوه هایی باشد که از دیر باز نیز رایج بوده است اما عکس العمل هنر به این شیوه نه به محو هنر که تنها به پیچیده شدن آن منجر می گردید به بیان دیگر اینکه هنرمند مجبور می شد برای گفتن مطلب،خود را در پیچ و تابی گره زند، که این خود به تولد آفتی دیگر،یعنی همان مفسرین هنرمنجر گردید .وظیفه اصلی هنر که همان ارتباط بی واسطه با دیگران بود می رفت که با دست خود هنرمند به واسطه دیگری سپرده شود که وظیفه آنان تفسیر هنر بود .

تفسیری که اینطور القا کرد که فهم هنردر ذهن هر انسانی نمی گنجد ،و بدین صورت شد که هنر بکمک هنرمند در قل وزنجیری دیگر اسیر گشت اسارتی که عصر ارتباطات به آن پایانی دگر بخشید ،چرا که دیگر هنر مند برای بیان احساسش به هیچ واسطه ای احتیاج ندارد نه به انتشارات رژیمهای سرکوب و نه به مفسرینهای هنر ، دوارن باز و ابراز علنی و بی واسطه و رها شده از تمامی آن بندهایی که سعی در محدود کردن آن بودند،

بله عصر ارتباطات را باید عصر رهایی هنر از بندهایی نامید که قرنها در اسارت آنان بود




ضمیمه
(1)
گفتیم که این موجود در گروه آن دسته از موجوداتی است که بودنش در جمع معنا پذیر می باشد و یا بدیگر سخن اینکه همانند تمامی موجودات به غیر از حسهای پنج کانه دارای حسی است که اورا همواره بسمت ایجاد ارتباط با هم نوع خویش وا می دارد
این خصوصییت بود که باعث شد تا بتواند به این درجه از روشد نائل گردد چرا که همواره انسان بنا به این خصوصییت سعی در ایجاد ارتباط با غیر پرداخته است که می توانست او را به سمت یک زندگی جمعی راهنمایی سازد. اما این موضوع به اینجا ختم نشد چرا که اساس روشدهای بعدی انسان نیز از همین نقطه آغاز می شد، نیاز او به ارتباط و هر چه این ارتباط بیشتر می شد ایشان نیز بیشتر روشد می نمود.تصور اینکه چطور توانست بر احساست خویش غلبه کند تا در جمع زندگی کند ،نقطه آغازین تکاملی ایشان است . اینکه انسان شدن این موجود را بر پایه ابزار سازیش دانست تنها یک ساده نگری است زیرا بسیار موجودات دیگری هم هستند که توانسته اند از ابزار استفاده نمایند اما هیچیک نتوانستند به جایگاه امروز بشر دست یابند. اما این تنها انسان بود که توانست با غلبه بر خویش، تن بیک زندگی اجتماعی زند موجودی که بتواند بر احساسات خویش غلبه نماید ،راه تکاملی خویش را از بدو زندگی آغاز نموده است اینکه ایشان بتواند حصار جنگل را ویران سازد و از درخت پایین آید موجودی است که فکر راهایی را داشته است ، اینکه موجودی بودن خویش را در گروه جستجو نماید ،بیش از آن راه تکاملی خویش را آغاز کرده است ،انسان بیش از غلبه بر ابزار هم راه تکاملی خویش را اغاز نموده بود و مهم در همین نکته است که علت آن چیست؟ سئوالی که کمتر به آن اشاره شده ،همه در یک نقطه مشترکا و آن اینکه تنها فکر گروه شدن بود که توانست زنجیر اسارت این موجودرا از طبیعت باز نماید ، واین جسارت زمانی ممکن است که ایشان از خیل نیاز های طبیعی خویش قبلا گذشته باشد و تنها در این زمان بود که انسان اولیه توانست از درخت پایین آید و در پناه جمع زندگی نماید ،به شکار رود بر روی زمین منزل گزیند کشاورزی کند و.... اگر نیم نگاهی به روشد و تکامل خانواده بی اندازیم نیز می توان به این مهم دست یافت که چطور با روشد روابط ،قوانین مربوط به خانواده نیز تغییر می کند بطور مثال می توان اشاره ای داشت به تغییراتی که در نوع همسر گزینی داشت مرحله ای که این مهم بصورت ازدواج های همخونی به ازدواج های دیگر تبدیل گردید . ازدواج های گروهی به تک همسری رسید این تکامل که والدین را از ازدواج با کودکان خویش باز داشته ویا در ادامه باعث گردید که خواهران و برادران نتوانند با هم ازدواج داشته باشند . آیا به غیر از این بود که زمینه برای ازدواج با دیگران فراهم گردید؟ و هر چه این ارتباط بیشتر می شد این روابط نیز تغییر می یافت .با یک حساب ساده می توان به این نتیجه رسید که تا زمانی که این موجودات در یک رابطه بسته زندگی میکردند مجبور بودند که در همان رابطه نیز ارتباطات خویش را انجام دهند تنها زمانی که ایشان توانست از این حصار تنهایی نجات یابد دیگر روابط ایشان نیز تغییر نمود. و جالب توجه اینجا بود که در اوایل تشکیل گروهای انسانی زمانی که غذا برای کل گروه نا یاب می بود مسئله ای به نام آمخواری متداول گردید که موضوع زمانی مهم مینماید که توجه داشته باشیم که نبودن غذا به هیچ وجه دلیلی برای از بین رفتن گروه محسوب نمی شد و انسانهای اولیه حتی به ازای همدیگر خوری نیز به از بین بردن گروه نیز نپرداختن مجموعه این رفتار به ما این اجازه را می دهد که به این نتیجه برسیم .نقطه تکامل بشری چیزی جز ایجاد ارتباط و بسط این ارتباط چیز دیگری نمی توانست باشد این حرکت را در مراحل دیگر روشد نیز میتوان بررسی کرد . نکته دیگر در این زمینه یاد آوری این مهم است که انسان تنها در سایه تشکیل گروه می توانست ادامه حیات دهد که در غیر این صورت معلوم نمی شد انسان می توانست ادامه نسل دهد یا خیر؟ در سایه تشکیل گروه بود که دیگر هیچ کودکی بدون مادر یا پدر نمی توانست باشد . این مهمترین انقلابی بود که این موجود برای ادامه تکامل نسل خویش انجام داد ، شاید بجرات بتوان گفت مهمترین نقطه تکاملی بشر در این تصمیم نهفته بود ،با کمی دقت می توان به اهمییت این انقلاب عظیم بشری پی ببریم . در اینجا ما با موجودی روبرو هستیم که همانند تمامی حیوانات از حسهای قوی متعددی برخوردار است حسهایی که موجودییت خویش را با آن نشان می دهد ،موجودی که همانند موجودات دیگر محتاج آب ، هوا، غذا، و ارتباط با همنوع خویش است و برای بدست آوردن و یا حفظ موجودیش تا پای جان مقاومت می کند ، حال این موجود برای حفظ بقای خویش دست به حرکتی دوران ساز میزند او حریم ، غذا ، آزادی و حتی زوج خویش را با دیگری تقسیم میکند تنها برای اینکه در گروه زندگی نماید در نقطه ای که در پنای آن بتواند ادامه نسل دهد. این مهمترین تصمیم زندگیش بود اما این دلیل بر این نمی شد که منافع خود را با جمع در بسیاری از جنبه ها در تضاد نبیند این مهم بود که در گرو باقی بماند اما این سئوال برای ایشان باقی می ماند که منافع از دست داده اش را می تواند باز پس بگیرد ؟حریم ،زوج،غذا ویا هر آنچیزی که از دست داده بود؟انسان با تشکیل گروه توانست بزرگترین انقلاب زندگی خویش را انجام دهد که در ادامه آن بتواند به راحتی بیشتری دست یابد اما این بدان معنا تمام شد که دیگر نمی توانست برای خود زندگی کند ،حفظ گروه ، منافع گروه از خواستهای ایشان پیشی گرفته بود و به نوعی در اسارت گروه قرار می گرفت. موجودی که برای رهایی به گروه پناه آورده بود امروز اسیر خواستهای گروه قرار گرفته بود، که شاید مهمترین این خواستها خواست او از تعیین زوج برای همراهی در ادامه مسیر بود ،چرا از نظر من این مهمترین خواست ایشان برای بازپس گیریش بشمار می رفت وبه همین دلیل در دوران اولیه آن چیزی که به مراتب تغییر نمود این مهم بود تغییر ازدواج گروهی به همخونی و غیره ثابت می نماید که این تضادی بود که می بایست در نقطه ای از بین برود واین حرکتی تاریخی بود که نه یک انقلاب یک شبه بلکه مسیری طولانی را می بایست طی نماید. اینکه تشکیل گروه توانست او را از انقراض نجات دهد مشخص بود اما برای این عمل چه تاوانی پس باید می داد مشخص نبود .او توانست در پناه گروه از اسارت جنگل رها یابد او توانست در پنای گروه به انواع غذای لذیذ دیگری دست یابد شکار و زراعت نماید او توانست بر روی زمین اسکان یابد و...... اما نمی توانست زوج خویش را انتخاب نماید او که مانند تمامی حیوانات حسی بنام حسادت همراه داشت اینک مجبور بود که تسلیم خواست جمع قرار گیرد.و این غلبه شاید مهمترین تصمیم تاریخی اش می بود اما باز بدان معنا نبود که از این حرکت راضی باشد اما اجبار چیز دیگری بود که می بایست تن به او دهد اما نکته مهم این بود که این وضعییت برای کدام یک بیشترین زجر را بهمراه می آورد ؟ زن یا مرد؟ یا هر دو؟ اینکه تصور کنی شب خسته در گوشه ای خوابیدی که یک مرتبه مردی را در رختخوابت ببینی که وظیفه داشته باشی که او را ارضاء نمایی سختر است یا اینکه تصور کنی رقیبی با زوجی هم بستر است که به او علاقه داری ؟ بنظر من این شرایط قبل از اینکه برای جنس مرد عذاب آور بود برای زن مشکل و عذاب آور بشمار می رفت . این نکته را از این باب مطرح نمودم که بسیاری از دوستان در این تصور بسر می برند که رهایی زن از این شرایط را یک نوع اسارت زن تلقی می نمودند اینکه در دوران مرحله بالایی توحش زن نیز به مالکیت مرد در آمد یک واقعیت است اما دیگر مجبور نبود هم بستر خیل مردان متعدد قرار گیرد را بنوعی یک عقب گردخوانده که زن را در بند مرد می خوانند بلکه این اولین انقلابی بود که زن برای رهایی بدست آورد تا دیگر مجبور نباشد رنجی که هزاران سال بعنوان یک دستکاه جوجه کشی را برای یک قبیله بازی کند را از بین ببرد و این نه یک اسارت بلکه مبارزه برای رهایی از اسارت نامید البته شاید برای مردانی که رنج هر دم با کسی بودن و وظیفه ارضاء ایشان را داشتند این حرکت بعنوان یک اسارت معنا یابد اما برای یک زنی که توانسته از یک هرزکی اجتماعی فرار کند اولین قدم برای رهایی نام خواهد داشت.اما اینکه این مهم چطور اتفاق افتاد را می توان به این نکته مهم اشاره نمود که در بدو تشکیل گروه این گروه بطور عام بو دکه عهده دار وظایف پدری و مادری برای فرزندان را بر عهده گرفت یعنی گروه وظیفه اداره و سر پرستی کودکان را داشته برای ایشان هم پدر بود و هم مادر هم وظیفه حمایت از ایشان را دارد تا بتواند در پناه گروه روشد یابد آموزش ببیند و... برای این منظور مهمترین حرکت این بود که تمامی وظایف پدری و مادری را بر عهده بگیرد، اما در ادامه و گستردکی جامعه این وظائف به خانواده محول گردید یعنی فرزند نیز بعنوان یک بخش از دارایی پدر و مادر قرار می گرفت که اینک ایشان بود که سر پرست این وظیفه مهم قرار می گرفت و پر واضع می نمود که تا زمانی که تنها ولی نعمت برای ادامه زندگی این کودک پدر و مادر می نمود این اسارت نیز بهمراه بود یعنی تا زمانی که جامعه بپذیرد که این کودکان نیز برای زندکی حق حیات دارند و این حقی است که جامعه باید به او بپردازد ، بدیگر سخن باید بپذیرد که وجود این بحش اجتماعی و حمایت از آن بمعنای حفظ وبقای جامعه معنا دارد پس وظیفه این مهم یعنی حمایت از آنان حهت زندگی نه به پدر یا مادر بلکه جامعه است . در این زمان یعنی نقطه ای از تاریخ که جامعه بتواند وظیفه خویش را بطور خاص اجراء نماید می توان انتظار رهایی کودکان را نیز شاهد بود، اما روشد و کستردگی گروه می رفت تا بسیاری از مسائلی که تا ان زمان بسیار مقدس می نمود را با خود تغییر دهد ،گروه باروشد خویش دیگر قادر به تامین تمامی نیاز هار تیره خویش نمی شد از این بابت مسئله ای بنام ارتباط با دیگران برای مبادله مطرح می شود که در پروسه روشد خویش انقلابی عظیم در تاریخ بشر نمایان می گردد ، چرا که از همین رو بود که باعث گردید تن به بسیاری از تغییرات برای بقا زنند، تولد تجارت به عنوان بهانه ای برای ارتباط باعث شد تا گستردکی افراد بهم دیگر روز بروز بیشر گردد بصورتی که قوانین فبلی زندگی را متحول ساخت این تحول در تمامی زمینه ها بصورتی عیان خود را بنمایش می گذاشت از بین رفتن روابط بسته گذشته ، روابطی از قبیل تیره ای ،خونی یا قبیله ای روابط کهنه ای بشمار می رفت که دیگر قادر به ماندن نبودند ،جامعه محتاج روابط بود تا بتواند به نیاز ها ی دوران خویش را با آن پاسخ گوید این روشد توانسته بود بر بسیاری از روابط کهن تاثیرات خویش را بگذارد اما هنوز کافی نبود تغییرات در زمینه ازدواج باعث می شد تا افرد گروه های مختلف بتوانند با هم زندگی کنند ،دادو ستد داشته باشند واز یکدگر بیاموزند، این انقلاب زمانی به اوج می رسید که ابزارهای ارتباطی روز بروز متکامل تر می شدند ، انسان می توانست از در یا ها عبور نماید و به سر زمینهای دیگر قدم بگذارد با آنان تجارت کند زبانی مشترک داشته باشند و.......اگر محور ارتباط گروه تا دیروز بر مبنای امنییت آن و ادامه نسل شکل گر فته بود امروز این محوریت دستخوش تغییر گشته بود امروز دیگر امننیت گروه بتنهایی جوابگوی نیازهای انسانی نمی بود بلکه معیارهای دیگری مطرح شده بود به همین دلیل محور ارتباطات نیز دستخوش تغییر شد امروز امنییت سرزمین بود که حرف اول را میزد تا بتوان از این طریق شیرازه جامعه را نیز تغییر دهد این محورییت نیز نمی توانست تا ابد باقی بماند زیرا ارتباطات هرروز گسترش می یافت و بر مبنای آن نیز ماهییت ارتباط نیز تغییر می نمود از محورییت امنیت گروه به سرزمین و یا به کیان دینی و امروز این امنییت جهانی و نیاز ارتباطات جهانی است که باعث تغییرات عمده در نظام روابط اجتماعی میزند امروز امنییت جهان رفع گرسنکی در جهان موضوع آزادی حقوق بشر و کلا" تمامی آن مسائلی است که جهان را به شکلی درگیر خویش ساخته است و باز به همین دلیل است که نیروهای مبارز جهانی پدیدار می شوند نیروها و سازمانهایی که هدفشان نه نجات افرادی خاص (دین مشترک، رنگ مشترک،زبان مشترک....)بلکه نجات انسان تنها بعنوان انسان بودنشان است و باز به همین دلیل است که دیگر کسی از دیگری سئوال نخواهد کرد که"اهل کجایی" بلکه می پرسند "کجا زندگی می کنی" و به همین دلیل است که دیگر مثال "چهار دیواری و اختیاری" معنایی ندارد. انسان دیگر قادر نیست بدون جمع روزگار بگدراند یا از اول هم قادر نبود اما می رود تا اجازه ندهد این نیاز به جمع باعث گردد تا از انسانییت خویش نیز دور گردد امروز ایشان فرا می گیرد که چطور در گروه بزرگ انسانی زندگی کند اما آنطور که خود می خواهد و نه آنچه که گروه می خواهد و بدیگر سخن آنکه امروز دیگر در اسارت گروه نیست و این گروه است که در اختیار بشر قرار گرفته . او می تواند هر طور که دوست دارد بی اندیشد و زندگی نماید ویا با هر کس که دوست می دارد زندگی کند یا نکند امروز او می تواند و می خواهد که در هر نقطه ای که می خواهد زندگی کند بدون توجه به اینکه کجابدنیا آمده و یا زبان تکلمش چیست ویا رنگ پوستش ویا....