۵/۰۹/۱۳۹۲

سیر تکاملی هنر
شعر(7)

بی شک ، اشرف مخلوقات شد ، نه برای فقط که اندیشید ، یا می آفرینید ، شاید بخاطر عمق در احساساتش و قدرت تخیلش که به عرش نشانید اورا.
چون اقیانوسی که از سطح آغاز ، و به اعماقی گاه دست نیافتنی سفر کند ،کهکشانی که از سیاه چاله هایی عبورکندکه گاه منصوری را به خدایی و مولایی را به بندگی کشاند.
و شاعرش را هنری بخشید برای پرواز ، به اعماق این پیچیدگی ها، بی شک
دوستانی که شعررا زندگی می کنند می دانند، اما افسوس که هنوز هم نمی دانم ، سالیانی است که با او قدم می زنم اما هر دم که به این مهم فکر کرده ام باز ندانسته ام ...شعر را
گاه با تعریفهای کلیشه ای که" شعر بیان احساس و اندیشه شاعری است که می گوید " می گذرانم و خود را قانع ، اما چه کنم که کم می آورم .
می دانم که می تواند نمایانگر احساس و اندیشه ای هم باشد ، اما فقط همین ؟ این سئوالی است که بارها از خود پرسیده ام و هرگاه بیشتر از آن دور می شوم .اگر بپذیریم این تعریف را !؟ پس چه انتقادی است به آن تبلیغات چی که می تواند از آن بعنوان تبلیغ آب نباتی استفاده کند ، یا فلان کس ، که می تواند شعر و هنر را در خدمت شخصی ، ایدئولوژیی و یا......در نیاورد، بی شک همه این کارها انجام شدنی است ، که می بینیم ، اما این کافی نیست تا آن را به این سطح سقوطش دهیم .
در سیر تکاملی بشر شعر نیز همزمان با تغییر دورانهای تاریخی شکل و شمایلش را بنا به شرایط تاریخی خویش تغییر می دهد ، زیرا این انسان است که تغییر می کند . انسانی با اندیشه های ماورائی نیستم (و یا لااقل تصورم بر این است) و برای انسان خصوصیتی از چنین دستی نیز قائل نیستم ، اما خوب می دانم که این موجود تغییر می کند و تغییر می دهد و این مهم در راستایی متعالی است و نه سقوط. و خوب می دانم که اگر به این نقطه رسیده است ،نتیجه خود خواستنش است و نه هیچ فاکتوری دیگر ، و باز می دانم او فرق می کند با دیگر موجودات عالم ، نه از سطح که از عمق متفاوت است ، می اندیشد و می آفریند .
بطور دیگری بیان کنم تا شاید راحت تر بتوانم بگویم ، سوال از آنجا آغاز می شود .، " آیا شعر تنها ، ابزاری است ، برای رسیدن به مقصودی؟؟"فرض کنیم چنین باشد بنظرم در این صورت ساده ترین تعریف را از آن نموده ایم ، و یا لااقل نزولش داده ایم ، شاید این بخش از تعریف بتواند بسیاری از سوالها را پاسخ گوید ولی نه لزوما به همه آن ، چرا شعری می ماند و شعری عبور می کند با فرض یک سطح بودن از لحاظ سطح ؟ دلایل سطحی بیشماری را می توان نوشت اما هیچ نمی تواند کافی باشد که اگر بود این صفحه گشوده باقی نمی ماند.
اما می توان طور دیگری هم دید و اندیشید، و آن اینکه شعر خود ...مقصود است وخود همان....هدف است نه ابزاری صرفا برای رسیدن به آن.
انسان موجودی است آفریننده و این خصوصیتی است که او را وا می دارد تا خلق نماید.. روح ..را که گاه برکالبد کلمات و یا اشکال دیگر... و این مهمی است که شاعر باید بداند که وظیفه شعر بطور حتم مهمتر از این است که .....ابزاری....... شود در دست این و آن.

هیچ نظری موجود نیست: