۱۱/۰۱/۱۳۹۲

خیلی هم بود
بر خوردی که هیچ سرو صدایی نداشت






تصادفی نبود
بی دردی که به هیچ دردی نخورد







هیچ ماهی پشت هیچ ابری نمی ماند
وکسی نمانده است که راز گل سرخ را نداند
و دست چپ و راست کسی  هم گم نمی شود
امروز
دیگر همه ی فرشتگان علت انتخاب آدم را می دانند
و همه ی آدمها فهمیدند پشت پرده هیچ خبری نیست
حتی
احمقها می دانند که آنانند ، علت ساخت تنور هر جنگی
چون
نه به این ترتیب
و نه حتی به هیچ ترتیب دیگری بچه ها در هیچ صفی نمی ایستند


۱۰/۲۹/۱۳۹۲

لوس کوچولوی من
یا عزیزم
یا هر نام دیگری
مهم طعمی است که می پراگند
عشق


















زخمها
همه از دادگستری تو است





 ترسی از افتادن ندارم
رهایم کن



 

۱۰/۲۸/۱۳۹۲

آخرین لحظه ها
جهنمی را که پیاده طی کرده ام
نه در ساختمانی که طبقاتش از سر وکول هم بالا رفته اند تا برجها
پستوی اتاقکی تاریک
پشت صندوق مادر بزرگ که سالهاس کسی سراغش نرفته بود
پیدایش کردم
کودکی را که هیچ کودکی نکرده بود






در آغوشت
به نقدم بکش
 

۱۰/۲۶/۱۳۹۲

جماعتی که یک صدا همهمه شوند
نمی دانند چه می خواهند
ویک صدا سکوت
می دانند چه نمی خواهند
و چون چنین روزی که یک صدا سکوت شگنند
می دانند چه نمی خواهند و چه می خواهند

۱۰/۲۴/۱۳۹۲

خدا حافظ
بهانه ای بود برای بوسیدنت




نبودنت ، تابلو س
همه می فهمند
من نفس کم آورده ام
  





گوشت ، بدهکار من نیست
اما ، آغوشت
چرا
 





 روی به همه باز است
در سلول انفرادی ام





 خدای من
همه را ،کافر و ملحد و........می بیند
چرا!!!!؟؟؟؟
 












  

۱۰/۲۳/۱۳۹۲

آغوشش برای همه باز بود
اما او
فقط
بچه ای را می دید
در انتظار
 




عدالت
گردن کسانی را فشار داد
که دغدغه ای جز
عدالت
نداشتند





کلاغان بسیاری را می شناسم
شکایت مترسک به قاضی برده اند
امروز
  







 بهار را می شنوم
بی صداترین قدمهایی که نزدیک شده اند
و پر شوق ترین دستانی که بر چشمهایم بوسه می کشند
آوازی که زیر لب زمزمه می شوند
در یخهایی که می شگنند ، آبی آسمانها را زلال در دل کوه و سقوط می کنند
در مسیر آزادترین ماهیان راه که آزادگی را زندگی کرده اند






 

۱۰/۲۱/۱۳۹۲




تسویه حساب
شاید ، یک دهن کجی بود
به خودم
لج بازی کودکی که دیده نمی شد
کنار رویاهای شیرینی که که بخواب نمی رفت
و در کابوس ننوشتن جریمه های مدرسه باخود می جنگید
و تو حوصله نداشتی
برای ناز کشیدن
و من هم که کودک مانده بودم


نکته همین جا است
نگاه های چند پهلوی تو
مکانی که خدایان ِ بسیاری را قانع کرد
که هنوز هم
بت های فراوانی هستند که نمی شگنند






همه باقی مانده از من
همینه
که بازی می کنی
با آن


تسویه حساب
شاید ، یک دهن کجی بود
به خودم
لج بازی کودکی که دیده نمی شد
کنار رویاهای شیرینی که بخواب نمی رفت
و در کابوس ننوشتن جریمه های مدرسه باخود می جنگید
و تو حوصله نداشتی
برای ناز کشیدن
و من که همچنان کودک مانده بودم











وبا خدا هم مشگل پیدا کرده ام این روزها
دائم می گوید ، من
من می گویم
تو
برای ناز کشیدن
و من هم که کودک مانده بودم

اصلی ترین قانون شهر است
که
بی دردترین ها نیز ، باید به درد آیند
نه چون من
که درد زیاد می کشم
اما
به هیچ دردی نمی آیم


از بردگی آغاز کرد ه ام
کودکی ام را
وقتی دست به دست اجاره می رفتم
و امروز نیز
کالایی با ارزش مصرفی محدود
میان دستانی چرکین ، همچنان دست به دستی می سوزم
به مدت زمانی معین
به قیمتی معلوم





کافی است بدانند زنده ای ، و برای خود نیز نفس می کشی
من هیچگاه گناهی را چال نکرده ام
از کلاغ ها بپرسید
و دوستت دارم هارا فریب نداده ام
به حال و روزم روجوع کنید
به من هم تجاوز شد
هنگام زنده بودن
وقتی از لذت بودن در پوست نمی گنجیدم
و باور کرده بودم ، من نیز مرزهایی دارم
چون همه زنده ها
شخصیتم را در میدان برده فروشان چوب حراج زدند
و احساساتم را به صلیب جعل کشیدند
و غرورم را زیر سُم اسبانشان به خاک مالیده اند
کافی است بدانند زنده ای









منظورش از این جیر جیر کردنها چیست؟
بی شک اطلاعی از زمان چرت روزانه همسایگانش ندارد
و شاید هم نمی داند در پناه این شکستن چه حوادثی در کمینند
و حتی نمی داند
در باغی که جیر جیر می کند بر انبوع درختانش تابلوی زنی است
به علامت سکوت انگشتش را بر لبانش دوخته است
و باز اینکه نمی داند
در پشت این دیوار کسانی بودند که سکوتشان را شکستند
و امروز ،نیستند
هیچکسی نمی داند !؟، یا نبودند !؟ یا بی اطلاعا"!؟ یا ......
او اصلا" نمی داند زندگی جمعی یعنی چه؟
نظم چیست ؟ بی نظمی ..تعهد ..و شاید تا به امروز هیچ قرار دادی را امضا نکرده است
او اصلا چون من و تو آدم نیست که بداند.............قرار دادی زندگی کردن یعنی چه؟
او هنوز هم جیر جیر می کند
شاید می داند
و این من هستم که نمی دانم
عشق ِ بدون تعهد یعنی چه؟
زندگی بدون قرار داد یعنی چه؟
............................یعنی چه؟
..................................






درمن پرنده ای زخم دارد
که ، بارها و بارها
انکار کرده ام
وقتی
پشت پنجره ای بسته،چشم چرانی می کنم
و بدنبال بهانه ای  می گردم
تا از دیوار کوتاه همسایه بالا روم
تجاوز کرده ام به حریم خود
شب هنگام که سایه هایش را می بلعید
من، هم رنگ جماعتی شده ام
که
زیر خرمنها دروغ دفن کرده اند بودنشان را



 تکانش دادم
به گوشش زمزمه ها خواندم
او به خیالش که از خواب بیدار می شود
من به خیالم
او هنوز هم ، خود بر خواب زده

شاید
پرواز آرزوی هر کِرمی است
اما ، بی شک
لایق هر کِرمی ، پرواز نیست


زنی که مرا آبستن درد کرد
چرا؟
هنوز هم سر در نمی آورم
و ای کاش ، می دانستم کدامین دردش
او را در آغوش شعله ها سوزاند

ایستادن مطلقا ممنوع شد
در سرزمینی که عشق
خاک بر سر شد

منظومه ای به وسعت یک قطره
به قدرت ضربان نبض
در رگهایی که هنوز هم
بر این باورند
لااقل تا لحظه دفن نشدن
می توان زندگی را بویید
در خودم خلاصه شده ام
مختصری از هیچ
و کمی از همه چیز
جز
پنجره ای ، حتی به کوچکی یک روزنه
قبر باشکوهی نیست
اما
قبر است
برای مُرده ای چون من که بزرگترین آروزیش
گور کنی است که نبش قبرش کند












خیلی  چیز ها را باور ندارم
و به خیلی چیز ها هم فکر نمی کنم
و حتی
تَره هم خورد نکرده ام و نمی کنم
به خیلی از این بایدها و نبایدها
من
اسم بسیاری از این شبها را هم فراموش کرده ام
و شاید هم اصلا" نمی دانستم که برای عبور ، اسم شبی لازم است
و هیچ قانونی را هم ننوشته ام
و حتی
به هیچ قانونی هم رای اعتمادی نداده ام
اما
مقابل قوانین بسیاری ، مجرم شناخته شده ام
هیچ دلیلی هم نداشتم
وقتی به دلایل فراوانی تنبیه می شدم
باور کن هنوز هم گیجم
از اولین سِیلی
و اخراجم از اولین روز کلاس



تو رفتی
اینجا چقدر تنهایی است
و من که
تنهاتر از تو شده ام