۵/۰۹/۱۳۹۲

افتادم
میانه راه ،
از بلندترین دیوارهای تردید و خسته ترین کوله بار
غلطیدم ، غلطیدم و غلطیدم
و مرگ به تمامی استخوانهایم رسید
فریاد کشیدم تا مرز سقوط
به انتهای همه باورهایی که یقین می دیدم.
وسط بازی کودکانه ای ، کودکم را پنهان کردم
و برای نشکستن ، تن به سر آب دادم
تا مرز غرق شدن ، غرق شدم
و در دایره فراموشی ، فراموش شدم
چشم بستم ، کَر شدم
و هنوز هم
کودکی لال مانده ام

هیچ نظری موجود نیست: