۷/۱۹/۱۳۸۷

درد و دل


می خوام ساقی،
میکده ات غرق کنم.
بنوشم تا جائیکه رمق دارم.

شدم لبریز زدرد،
مددی کن
بپا شوم.
که تو دانی دوای دردم،
پر ریز تابپاشوم.

نمی دانم،
دل بهر چه خوش کنم؟
دل به کی بندم؟
گر فتی دار و ندارم،
بهر چه شکر کنم؟

دلم خوش بودبه شمعی،
که در ین قفس می داشتم.
حال
چه مانده برایم؟
دلخوشی به آن کنم؟

به جز این می و تو ساقی،
به کی پناه برم؟
دلم گرفته،غصه دارم،
بدون تو چکار کنم؟

ساقی ؟
اگر قسمتم این شد ،
چنین تنها شوم؟
پر کن پیاله را
شاید،تحملش کنم.