۷/۰۴/۱۳۸۶

اسیرم





در پی معنای عشق
اسیرم
پی علت آغاز تولدم
هنوز.

در حسرت معنای یک نگاه ساده
شنیدن قصه های بی کلامم
هنوز.

در دل شور زندگی موج می زند
بدنبال معنی شعر زندگییم
هنوز.

زمستان رفت و پناه به خوابم
بهار آمده و گرفتار باد خزانم
هنوز.

می چرخد فلک و من ایستاده ام
منتظر رسیدنش هستم
هنوز.

ساقی کجاست باقی
که نیمه راهیم
هنوز.
نکرد مست و نشد مرحم
به همان حالیم
هنوز.

یا دگر نیست درمانی مرا
یا می دگری ریز
که بد حالیم هنوز.

از غافله جدائیم
در تنهایی اسیر
سوخت شمع و پروانه در حسرتش
مانده هنوز.

این ره بی تو کی روم
پر ریز که تا سحر
باقی است
هنوز.


این امام زاده
گور کند
شفا ندهد
فکری دگری کن
تا وقت مانده
هنوز.

از نقطه صفر عبور
نکرده ایم
مرحمی بهر دوا
نیافته ایم
راهی دگر
که پیگره اش از نفس نه ایستاده
هنوز.

نفس تازه ای از هوایی پاک
که ایستاده این قلب
لیک
امید باقی است
هنوز.

مرحمی دگر
که نمرده
فریاد خاموشی
هست هنوز.




اسیرم هنوز



فریاد بر آورد
با هزاران درد زسینه
در قعر صحرا تشنه و تنها
رهایم کنید.

باسنگ ز هر کوی
بر سرو صورتم
زنید.

دستم ز تن جدا قطعه قطعه ام
کنید.
مصلوب بر سر کوی آویزان
رهایم کنید.

با دست خویش حلقه دار بر سرم
کنید
در خاک مدفون ز روزگارم
کنید.

در پی دعوتتان آیم
پشیمانم کنید
آواره و دربدرم سازید
دیوانه ام کنید.

خود نشان بر سینه ام کنید
جانم نثارش کنید.

لیک دگر خود بر خواب
نزنید
تاریخ را دگر شرمسار
نکنید
بیدار شوید.


پایان


کاش
سرابی بود و می گذشتم
خوابی می شد
که می پریدم.

کاش
کتابی بود
صفحه آخری داشت و نتیجه ای.

خسته ام
کاش پنچره ای بود
هوای تازه ای و نسیم بارانی

کاش
دری بود
برای وارد شدن
برای خارج شدن

کاش آغازی داشت تولدم
شروعی بود برای آغاز
خطی برای پایان
کاش پایانی بود

زندگی



هنوزم
چیزی هست که عاشقش بشی
بهانه ای که بخاطرش زندگی کنی

هنوزم
چشمی هست
نشسته منتظرت
نفسی که با نفست همنشین کنی

هنوزم
باز می شند لاله ها به هنگام طلوع
مهتاب رو می شه دید پشت پرده های شب
می تونی بشنوی آواز زندگی
حس کنی نسیم باد و رو گونه هات

هنوزم
بهانه برای زندگی کردن زیاده
شاید
به اندازه تمام لحظه های زندگی




۷/۰۳/۱۳۸۶

تولد ستاره





مرا با خود ببر

به انتهای سفر
به نقطه پایان
که فریاد می کشند
اینجا است
آخر خط!

مرا با خود ببر
پشت دیوارها
آن دیوار بلند
بابرج های آهنینش
پشت آن تپه
که ایستادند هزاران سرو بلند
و آواز خواندند
آزادی.
پشت آن دیوار بلند
که چغدها می خواندند
سرود انتقام.
که ماه بیرون نیامد از خجالت
وشب ستاره باران شد

مرا با خود ببر
به زادگاه ستارگان
به انتهای آن رود نغمه خوان
به دریا
که رسید ماهی سیاه کوچولو

مرا با خود ببر
به آن خاک تشنه
خاک عاشق
میکده مستان
به خاوران
منزل گاه ستارگان
به دریا
به انتهای آن رود نغمه خوان