۵/۰۲/۱۳۹۲

یک چراغ خاموش
وسط یک سقف پر از سیاهی
یک اتاق تاریک
گم شده تو یک حصار چهار دیواری
ازپشت خاطراتی کهنه
خاکریز هایی از ردیف های نا منظم ، ولی چیده شده
سیمهای خار داری که با میخهای سر کچ بر پیشانی مغز کوبیده اند
عبور می کنی
و اصرار داری
برای بازی در نقش یک کبک پیر
روی زمینی که هیچ اثری از برف نیست
شبیه به یک قهرمان تزئین شده
پشت یک ویترین زیبا
زیر یک جمله کوتاه که نوشته
"شکستنی است ، لطفا دست نزنید "
" یک عتیقه از سالهای نه چندان دور " است

هیچ نظری موجود نیست: