۵/۱۰/۱۳۹۲


خبرش کوتاه بود
شاید
به کوتاهی عمر چند نفس
وپیامی از ترس و وحشت
چون ناقوس مرگ.

شب
ترسویی گریزان
پنهان در سیاهی ومرگ
انتقام می گرفت
کور
که های زنده ها!!
بترسید از من و از شب
از سیاهی و از مرگ
از این چوبه های دار و جوخه های مرگ.

خبرش کوتاه بود!
اما بازتابش؟
وسیع
چون
طلوع خورشید
رسا
چون
خروش یک ملت
عظیم
چون
فریاد یک ندا.

بترس
آنگاه که بغض بشکند
و امواج خروشانش
دیوار تاریکی را فرو ریزد.

بشکن
که روز انتقام نزدیک شود
آنگاه
که نعرهای كلاش آهنگی دلنشین شود
و
فریاد
آتش
در جوخه های مرگش
از گلوی خسته ای چون او فرو آید.

بسوز
چون شب
که طلوع نزدیک شود
و پرندگان عاشق دسته دسته آواز سر دهند
و شفق
بر پیشانی شقایقها می رقصد
ونسیم
عطر لاله هایش را می پراکند.

بسوز چون شب
آنگاه که طلوع نزدیک شود.

هیچ نظری موجود نیست: