۵/۱۰/۱۳۹۲

اضطراب را رها کرد
ازهمان عمق تنهایی
بیرون جهید
روشنایی را تا مرز پریدن
صداها پیچید
زمزمها را
در دالانهای پر پیچِ نشنیدن
و
آتش کشید خستگی را
آرام در آغوش گرفت پرهایش را در نفسهایی راحت
بر بلند ترین شاخه از درختی جوان
با نگاهی آشنا
برای مردابی پیر
که در حسرت بلعیدنش
بغض می ترکاند

هیچ نظری موجود نیست: