متولد می شد
در دامان روزی خسته
که شمع ، نیازی برای روشن شدن بود
شبی که تاریکی می ریخت از آن
تا جغد ها یش بخوانند
و تردید ها بسوزند ، در آتش کینه
برای انتقام که آرزو شد
در چشم فرزندی خلف، از نطفه های بایدها و نبایدها
نوزادی راکه به گوشش خواندند
دیکتاتور
در دامان روزی خسته
که شمع ، نیازی برای روشن شدن بود
شبی که تاریکی می ریخت از آن
تا جغد ها یش بخوانند
و تردید ها بسوزند ، در آتش کینه
برای انتقام که آرزو شد
در چشم فرزندی خلف، از نطفه های بایدها و نبایدها
نوزادی راکه به گوشش خواندند
دیکتاتور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر