۵/۱۳/۱۳۹۲

بیاد می آوری؟ /کجا و از چه زمانی آغاز کرده ایم؟
در فراموشی خویش خوابانده بودم ،/ بر گهواره ای که آرام ، آرام تکانش دهد ،/کابوسی از سیاهی را که در ذهنم موج می زند. /سایه ها یی نقش بسته بر دیوارهای کاهگلی
کجا بودیم؟ کدامین مسیر ها را پیموده ایم تا به نقطه پو چِ امروز رسیده ایم ، /تجربیاتمان را کدامین راه زن از قافله دوزدید .
کودکی ام را نوشته بودم
دست در دست مادر پرسه می زدیم زندگی را و لقمه ای نان را گدایی می کردیم از مردفیلمهای ایرانی در خیابان نادری.
با مورچه ها بازی می کردم برای فراموشی و عبور از تاریکی.
نوشته هایم را گم می کنم هربار که می خوانم، همه سطر هایش ، به دیواری از نقطه چین می رسند.
و کسی یادش نمی آید ،شروعی که نقطه ای بود سیاه ، و نوشتم سطر، سطرش را با جوهری مشكی ،/ روی برگهای سبزی که پرواز را آرزو می کردند، /و پنهانش می کردم شبانه ، زیر سیاه ترین سایه های شب ،/ و زمان را خاک می ریختم برای فراموشی ،/ و باز می نوشتم از نو روی بالهای پرندگان و می خواندم آواز ستارگان را روی مو ج موج رودخانه ها.
هنوز جای انگشتانش را می توانم ببینم،/ روی سخت ترین صخره های توچال و رد پاهایش را می توان هنوز پیدا کرد.
سعی کردم، همراه باد ، در دور ترین راههای کورِ این سرزمین،/کنار شقایق ها روی بلندترین گردنه ها /،حتی در کوره پزخانه های قدیم شهر ،تا کنار پینه های دستِ آن پیرمرد.
گم کرده ام مسیر باز گشت را بدور خود سرگردانم در هزار لای این خاطرات
فانوسی را یاد ندارم ،شاید هم بود ولی خاموش
در مسیرِ صخره ای که تاریکی مطلق تنها نوری است که می بینی و چشمهایی که بدنبال دستهای خویش گم گشته اند،/گاهی فکر می کنم که کابوسند آنچه که می بینم ،/در خواب کودکی که فرار می کند بیداریش را.
جنگ با دیوهایی که هرگز نمی میرند ،/ و چون سایه هایی که بلندتر می شوند هر بار با طلوع.
پدری که شرمساری را خواب می بیند و مادری که بر دوش می کشد هزاران بارِ سیاه و سفید را.
روی تشکی از خورده پارچه های بید زده کنار برادران و خواهرانم ،/مسخ شده ایم خواب را و بزرگی را تجربه می کنیم در کوچه های خاکی و باغ های بدون دیوار و خوشحالی مان را تقسم می کنیم از پیدا کردن تشتکی نو.
و قیمت پیدا کرد همه چیز حتی خدا

هیچ نظری موجود نیست: