۱۰/۰۴/۱۳۸۳

لحظه جدایی

وقتی آدرسش را بعد از بیست سال دوری و بی خبری پیدا کرده بودم نمی دانی چقدر خوشحال شدم و با چه شوقی برایش نامه فرستادم وبا چه دقتی بارها خواندمش تا شاید چیزی را از قلم انداخته باشم نامه را به پست سفارشی وسریع سپردم تا زود بدستش برسد ..روز ها و هفته ها گذشت کم کم داشتم نا امید می شدم که پستچی نامه ای از آنطرف اقیانوسها برایم آورد سریع بازش کردم بر روی کاغذی که از دفتری کنده شده بود و خطی که نشان از سریع نوشتن نامه داشت ودر ده خط جواب نامه چند صفحه ایم را داده بود که فبل از شروع آورده بود که من او را بخاطر دست خط و احیانا غلط دیکته ایش او را ببخشم چرا که با عجله و در اتوبوس این نامه را برایم می فرستد واینکه زمانه تغییر کرده و خلاصه از این حرفها
تنهاشاید لحظه ای بود
لحظه جدايئ ها

لحظه كندن ها
بدون حتي فرصتي براي آخرين ديدار

شايد كه يك روء يا بود
يا حادثه
و يا بهانه
كه سالها منتظرش بوديم
و امروز در آغوشش
مانند برگي خشك
كه عادت تنها بهانه ماندنش
نا اميد
تنها
منتظر
شايد معجزه اي
یا بهانه اي و یاحادثه اي
براي كندن
جدا شدن

نمي دانم

اما آماده
چمدانها بسته
و با اولين نسيم
به دريا زديم
سوار بر امواج خروشان
تكيه بر تخته هاي شكسته گشتي

در تاريكي
فقط پارو زديم

بكجا؟
تنها شايد به ساحلي دیگر

براي چه؟
شايد لحظه اي آرامش
بر ماسه هاي گرمش قدم زدن
چشم فرو بستن آساييدن

اما امروز
كه پرتوهاي خورشيد بر صورتم سیلی زدند
چشم گشودم
تنهاي تنها
در اقيانوسي از فاصله ها
ترسيدم
عرقي سرد بر پيشانيم

چشم فرو بستم

شايد
ديگران نجات ياقته اند

شايد
او امروز در كنار ساحلي قدم مي زند
و بدور دستها مي نگرد
آهي ميكشد
لبخندي مي زند

و من با او مي خندم
بياد آنان
بياد لحظات گم گشته ام
آن خاطراتي كه هنگام فرار فراموشش كردم

و امروز
از میان آن خرمنها
آن سالها
وآن لحظه ها
تنها قطره ای
که نقش صورت ترا در آن می بینم

هیچ نظری موجود نیست: