۱۰/۰۶/۱۳۸۳

می خواهم شعر شوم

می خواهم امید باشم
امید زندگی
برای از دست دادها
آنانی که فراموش شده اند
برای آن تنهای عاشق
آن خسته زدست زمانه
برای آن رفیق تنها
در گوشه سلول
برای تمامی عاشقان زندگی
می خواهم نور باشم
در تاریکی
تا بتابم بر آن قفسهای تنک وتاریک
بر آن سلولهای نمناک
بر آن گدال تاریک
می خواهم فریاد شوم
در سکوت
برای آن قلبهای تیره
تا برسانم درد هزاران فریاد خفته
تا بلرزانم تمام کاخهای ستم را
تا بیدار کنم تمام خفتکان را
می خواهم اشک باشم
در چشم عاشق
تنها بخاطر تسکین دلهای درد کشیده
و بارنی شوم برای تمامی کویر های تشنه
می خواهم بذر شوم
بذر عشق
برای آن دشتهای کهنه
برای آن قلبهای تنها
تا پلی شوم برای دوستیها
تا مهری شوم بر سینه مادر
می خواهم شعر شوم
بر سینه عاشق
تا بمانم
تا بخوانم
تا بسازم
تسکین دهم
امید شوم
تا زنده شوم
می خواهم شعر شوم

هیچ نظری موجود نیست: