۱۰/۰۹/۱۳۸۳

هستم


توی یه پستو زندانی شدن بدون اینکه زندانبانی داشته باشی میان حصاری حبس کشیدن بدون اینکه سلولی داشته باشی عاشق شقایق شدن بدون اینکه لمسش کرده باشی . شاید توی این فکری که دارم معما طرح میکنم ! نه! این تنها گوشه ای از آن زمانی بود که فکر می کردم وظیفه ام بعنوان یک پیشرو نجات دیگران است در واقع مثل غریق نجاتی که حتی داخل وان حمام هم شنا نکرده و ادعای نجات غریقی میکرد و وقتی دریا را از نزدیک دید از ترس پای بفرار گذاشت

در سکوت خود غرق گشته ام
در خلوت خویش گم گشته ام
درین غوغای صداها
تنهایم
میان این همه آدمی
پنهانم
صدایی جز صدای خود نمی شنوم


باید که بشکست این سکوت را
باید که در هم ریخت این خلوت را
چاره ای نیست
ایستادن دگر جایز نیست


باید که زندگی کرد
باید که دوباره ساخت
با تو
با او
با شما
باید که حرف زد
باید که فریاد کرد
باید که سعی کرد
برای دوباره شدن
عاشق شدن
زنده شدن
برای باریدن
جاری شدن


من می توانم
چون
در بودن مردن را نمی خواهم
افتادن فراموش شدن را نمی خواهم
با ستارگان بودن
خاموش شدن را نمی خواهم

هیچ نظری موجود نیست: