۱۰/۰۵/۱۳۸۳

در آن گذر


درآن استراحتگاه ابدی
میان تلی از خاک
نقطه ای است بنام قبرستان

اقیانوسی از خفتگان
قبرهایی تزئین شده
با سنگ وگل بوته ها

میان آن همه
قطعه ای است بی نام ونشان
قطعه ای به وسعت عشق
به عمق یک فاجعه
به رسوای یک تاریغ
در نهایت کینه

نه سنک قبری
نه تابلوی حمدی
نه نامی ونه نشانی
تنها تاریغ مردن

ایستادم
زانوان بی حس
چشمهاپر ازاشک
فریادی به سینه

در حسرت شاید که حسادت
به چه جرمی؟
شاید که عشق
بهرچه؟
شاید تثبیت قدرت
به چه قیمت؟

صدای ناله مادرن
آه درسینه پدران
اشک کودکان یتیم شده

چه کسی؟
به حکم کی؟
شاید که قاضی؟
یا زننده گلوله؟
شاید که امثال من
یاتو
با بستن چشمها
گرفتن گوشها
با سکوتمان
بارفتنمان

هیچ نظری موجود نیست: