۱۰/۰۵/۱۳۸۳

فراموشی

چغد پیر تنهایی
تکیه بر ویرانه های گذشته
بیاد شبهای تیر و تاریک
می خواند

سکوت مانده از شب
خاطراتش
به بلندای مرگ جوانی

فراموشی
گرفته در چنگال رسوایی
آن همه لحظه های شیرین
تا دهد بر باد

خاطرات مانده
می زند
نهیبی بر تن

سوز و سرمای مانده
در استخوانهای خسته
که هنوز مانده ام من

کنم روشن
نه آن ویرانه
که آن مرده

کنم آواز
نه زان چغد پیر تنهایی
که هست خسته


کنم پرواز
برآن بال کبوتران فردا
نشینم بر آن بلندای خاطراتم

کنم شیرن
شود روشن
این باقی راهی که متنده



هیچ نظری موجود نیست: