۷/۰۹/۱۳۹۱

لالایی را که زمزمه خواند
زیر گوش این شهر
شب
با خمیازه هایی سنگین
برای رهگذرانی خسته
در آغوش خوابی پرت شده اند
کهن
نام آخرین فصل یک کتاب
چاپ سوم

با آخرین توضيحات
در بادی هرز پیچیده اند که باد بانها چیده شده اند
در پیاله مستی خراب ، به تمسخر فروخته می شود
و من همینجا
ستاره ها را شمارش می کنم
برای خواب گوسفندان در چشمان خمار شب پرستان
به رسم تعارف گله گرگان ، جهت حفظ آبروی آخرين چوپان
مستی مستان رابدور آتش این جشن ،جشن باران
را
جشن مي گيرم

هیچ نظری موجود نیست: