۷/۰۹/۱۳۹۱

خلوتم را بر هم می زنی
دلم را می شکنی
هنگام عبور از کورترین پرسشها
وقتی
فقط من بودم و تو
همان دم که بهشتمان را ترک می گفتیم

و روی زمینی سفت هم قدم ، می شدیم
و زیر سایه درختی هم سایه شدیم
با فنجانی چای
غروبی را به تماشا نشستیم
و حال ، از من می پرسی؟
من
حالِ تو را ، از کی پرسم؟

هیچ نظری موجود نیست: