۵/۰۷/۱۳۹۰

لحظه اي درنگ را به آغوش كشيدم
نشستم
چشمهايم
سياهي مي ديد
نور را!؟
دويست و بيست و دو،
گاو.
گشتزارم
كرد.
زميني خشك
بي آب و علف
قطعه اي افتاده
آغوش
گسترانده،
تسليم
دعا كنان،چشم انتظار
زارعي،
بيلي
شخمي،بذري
صاحبي!؟
مهر بان
از راه رسد.
بارورم مي كند
سبز،پر محصول
و
صاحبش باشد.
چون كنيزكي
حلقه بگوش...!؟

هیچ نظری موجود نیست: