۵/۰۴/۱۳۹۰

او را ،راند
از بهشت
عشق.
كلامش بخشيد،
توبه،كليد خانه اش شد.
شيطان،نگاهش كرد
اشكهايش را نوازش داد
آغوشش را صدا كرد
عشق آفريده شد
از رحم ِ
زناي او
فرزندش را پدر خواند
پادشاه زمين،خليفه شد
حسد تاج بر سر نهاد
خون
شرابي كه نوشيد
آتش
كعبه اي كه زمين را كشيد
و
او هنوز منتظر ِ
كلام توبه .
بهشت خالي تر از خالي
ملائك را تعجبي نيست
و شيطان
مي خندد

هیچ نظری موجود نیست: