۹/۱۰/۱۳۹۲

همین جا نشسته ام
کنار آتش
تکیه بر بنایی نیمه کاره
رها شده ام ، در این جمله کوتاه ،
اما ، نصف و نیمه
اعتراف می کنم ، غیر عمد بود
نا خواسته و بدون هیچ برنامه ای
ولی پشیمان نیستم
حتی اگر ، سوخته باشم ،
امروز
در این بازی ابلهانه





غریب نیست ، آشنا نیست
احساسی است که بارها تجربه کرده ام
بوییدن گلی ، دیدن شبنمی .
آهنگ ناموزونی را زمزمه می کنم
در مسیری که تمامی شبش را زیر باران ، گذرانده ام
و محو تماشای قایقی نشسته ام ، که بادبانهایش را اسیر باد نکرده است
من
به آنچه که هست دل نبسته ام ،
و با آنچه که می تواند باشد هم زندگی نمی کنم





 از میانِ تمسخر اندیشه ها
نگاهی روئید،
در فضایی
تهی از سیاهی،
زندگی را آغازی دوباره سرود
... با آهنگی از دشتهای سپید
و پروازی
ازمیانِ کبوتران
در عرضِ آسمانی آبی
تا بسازد
کلبه ای به رنگِ تمامی فصلها
برای سرودنی دوباره










هنوز هم باور دارم
دستانی را که به گرمی می فشارم
و احساسی را که باران بر من می بارد
و امیدی را که با هر افق در من زنده می شود
همیشه باورداشته ام
عشق را
حتی امروز که رو دست خورده ام
دستانی را که به گرمی می فشردم
من
همیشه باور کرده ام
تغییر را
حتی امروزی راکه خفه شده ام
در این شهر غبار آلود
تیره روزهایی که چشم چشمی را نمی بیند
و دریغ از قطره ای نسیم
همیشه باور داشته ام
حتی
در چنین روزهایی
زندگی را
 
 
 
 
 
 
 
 همین جا نشسته ام
کنار آتش
تکیه بر بنایی نیمه کاره
رها شده ام ، در این جمله کوتاه ،
اما ، نصف و نیمه
اعتراف می کنم ، غیر عمد بود
نا خواسته و بدون هیچ برنامه ای
ولی پشیمان نیستم
حتی اگر ، سوخته باشم ،
امروز
در این بازی ابلهانه
 
 
 فرق می کند
حتی پرنده ها که عاقل تر شده اند
و جنگلها که سبزترند و اقیانوسها که عمیق تر
امروز
شبیه هیچ روز دیگری نیست
من نیز بالغ شده ام
و مسیر
شبیه هیچ راهی که تا کنون رفته ایم نیست
جاده ها روشنند ، افق را می توان دید و نسیم را....
امروز
کسی برای عاشق بودنش پنهانکاری نمي كند
و برای خندیدن سر به پستو نمی برد
این روز ها همه می دانند
بهار را می توان از دل سیاه زمستان ، بیرون کشید
حتی بچه ها
که می دانند جای هر آشغالی در زباله دانی است
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 بر داشتم کن
حتی به غلط ،حتی بی موقع
همراهم کن
درون رویایی سرد
دستانی را به غربت یک نفس
وقتی
فاصله ها بهانه اند همه برای سقوط
و تو از بی پروایی قله می گویی
و من
از تنهایی پرواز می نالم .
دیری است کاشته شده ایم
و امروز
رسیده ایم ،
به زمان برداشت .
 
 
 
 
 
 
 
 تو هستي
اما
از خودم بي خبرم
 
 
 
 
 
 
 
من
برای رسیدن
همه خودم را هزینه کرده ام
تو
برای رفتن
چه کسی را ؟
2
تو گاهی
من
همیشه .................بوده ام
3
اشتباه گرفته اید
من
دیوانه دیوانه دیوانه نیستم
فقط کمی رها شده ام
رهایم کنید
4
تو را رنگ نکرده ام
خودم را سیاه
کرده ام
 
 
 
 
 
 
 
 همين بود
فاصله هايي كه گذشت
سطرسطر،صفحه به صفحه
به عمق همه نگفته ها ، همه لحظه ها
شبيه يك لبخند ، يك شاخه گل .
همين بود
سرو ته قصه من
دروغ يا واقعيت؟
مهم باورش بود ، كه من داشتم
و اميدي بود
كه هنوز هم دارم
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 






 

هیچ نظری موجود نیست: