۱۰/۰۱/۱۳۹۲

به دروغ نگاه می کنیم
به نفسها ی منجمد شده
در سکوت کر کننده لحظه ها
در آغوش غریب ترین فاصله ها
می غلطیم
به امید احساس گرم نفسهایش
— 






بلندی شبهایی را می شناسم
که همه یلداها مقابلش هیچند





در آغوشت
طولانی ترین شبها، لحظه ای بیش نیستند
— 





به شب نه گفته ام
یلدا را
لحظه ای بیشتر




دروغ می نویسم
برای مردمی
که دروغ را می فهمند





حوصله کن
شب از این طولانی تر نیست
آخرشه
— 



به اطراف نگاه می کنم
آشنایی نیست
اما
باید کسی مرا فهمیده باشد
چون هنوز هم زنده ام





 

از همیشه گریزانم
بوی تکرار می دهند

 

 


 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: