۹/۰۴/۱۳۸۵

لعنت بر شما


با عصبانیت فریادی کشید و گفت چقدر بدهکارتم ؟ بدم و خلاص!!با تعجب فقط نگاهش کردم اما ادامه داد . یه چورهایی فکر می کردم راه گلوش باز شده تا حرفهایی که فکر می کنه باید بشنوم رو بگه با همون حالت گفت مگه من گفته بودم که بدنیا بیام مگه ازم پرسیدی که میخوای بفرستمد مدرسه یا نه؟ خوب حس کردی یه وظیفست حالا اگر فکر می کنی بابت این چیزها بهت بدهکارم ؟بگو. چشمم کور کار می کنم بهت می دم اما دیگه باهام کاری نداشته باش. راستش از همه سختر برای من شنیدن این صحبتها نبود بلکه کاری و می کردم که می دونستم اشتباه اما تسلیم سنتها شدم و ادامه دادم می پرسی چی؟ هیچی فقط خواستم بچمو خوب تربیت کنم!!نمی دونم چرا؟









بر تو ای پدر مادر......
بشنو فریاد کودک بر باد شده
کنار خیابان
گوشه سلول
کنج تنهایی
شاید
این بود
نتیجه لحظه ای شهوت
یا پر کردن
لحظه های تنهایی
با خنده های این کودک معصوم
یا شکستن سکوت با هم بودنتان
با گریه های کودکانه
یا بهانه ای برای با هم شدنتان
برای اثبات کردن خود

و سن تکلیف پایان وظیفه
حال در انتظاری سپاس گویمت
سجده ات کنم
به پایت افتم
و روزی هزار بار شکرت کنم


اما
با فریاد نفرینتان گویم
با خشم لعنت بر شما می دهم
لعنت بر تو
تربیت کننده
که یک حیوانم دیدی
که میبایست با اشاره ای
بخندم
بایستم
بخوابم .....وبا عاشق شوم
و با اولین اعتراض
با فریاد هایت لرزه بر اندامم انداختی
و با اولین مقاومتم
طعم کمربند را
مثل یک حیوان
در زندانی
بنام تربیت
مرا در خود کشتی
و نفرت را آموختی
فراموش کرده بودی
که من یک انسان بودم
حال یک عصیانگر
یک ولگرد
یک پای برهنه
گم شده
تنها درین خلوت تاوان پس می دهم
تاوان تورا


فردا هنگام که روبروی قاضی بایستم
تنها این منم که محاکمه می شوم
تنها متهم پرونده
لعنت بر همه شماها
بر تو ای قاضی
که اینک مرا دیدی
هنگامی که مرا تربیت کردن
تو کجا بودی
کور؟
یا چشمانت را بسته بودی؟!
آن هنگام که نفرت آموختم
عشق را زیر بار انتقام کشتم
تو کجا بودی؟
آن هنگام که نا فرمانی آموختم
تو کجا بودی؟
لعنت بر شما
که باز تنهایم

بدون پدر مادر حتی خدا

۲ نظر:

ناشناس گفت...

روزگار غريبي ست....

ناشناس گفت...

كاهي اوقات انان باغبان خوبي هستند منتها تاثير محيط بيشتر بوده و اجازه نمي دهند انطور كه بايد درو كنند