۹/۰۴/۱۳۸۵

بیاد تو




وقتی خبر دادند که حالش بد شده بردیمش بیمارستان زیاد موضوع رو جدی نمی دونستم چون ساعتی قبل با هم بودیم و با سلامت کامل از پیشم رفت نمی دونستم اون آخرین مرتبه ایست که زنده می بینمش چون ساعتی بعد وقتی به با لای سرش به بیمارستان رسیدم تیم پزشکی آخرین تلاشش را انجام می داد تا بدنیا برگردد اما فایده ای نداشت


ديروز هم مثل بيشتر روزها
صبح را با صداي زنگ تو شروع كردم
صدايي آشنا
فرا سوي فاصله ها
مثل روزهاي ديگر
و غروب تو تنها رفتي
هماننده روزهاي ديگر
اما امروز
ديگر صداي زنگي مرا از خواب بيدار نكرد
و ليوان چايت خالي نشد
ومن تنها براي خود سرودم
بياد تو
براي تو
تنها عكسي از تو
با خروارها خاطره
همان نگاه
همان خنده
و باز با همين خنده
روز را آغاز مي كنم
اما بدون تو

۱ نظر:

علی آبادی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.