شبی در عالم مستی
بیک لحظه لغزیدم و افتادم
چشم فرو بستم
نفهمیدم کجا افتادم
بناگه
بگفتش با تغیرآن فلانی
چه اینجا نشینی؟
مست کردی؟
ز چه روی این مکان نشینی؟
باز نمودم چشم
بدیدم به ایوان مسجدی نشستم
بگفتم
دست تقدیر اینچنین شد کین نقطه نشینم!!
بگفتا:
این درگه جای گاه مردان االهی ایست
توبه گوی و برخیز
تا که پایت نشکستم؟
بگفتم:
صبر پیشه کن ای عابد؟!
چه می دانستم؟
بهر دمی ایتچنین به محکمه نشینم
باز است میکده ها تا سحر
بهر من افتاده ها
که کس نپرسد
زچه و بهر چه آنجا نشینم
بریز ساقی
که این دم نزد تو آمد ه ام
که این دم نزد تو آمد ه ام
ندانم کجا بودم و بهر چه آنجا نشینم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر