ای دل باز هم فراموشم کرده ای
پیمانه خوردی وپیمان بشکسته ای
ار به وسعت عشقی و به عمق زمانی
چراتنها گوشه میکده رهایم کرده ای؟
نمی دانم این همه غم به کجا برده ای
شدی سنگ صبورومرا ازیاد برده ای
شدم بی کس و یاور برین پهنه دشت
شدی یار بی کسان وفدایم کرده ای
ساقی پرکن که جز تو پنایی نمانده
لداردگران شدی وطاقتم شکسته ای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر