۸/۱۱/۱۳۹۲


گاهی نمی بینم ،پشت کرده ام و می لرزم
به پایانی که فقط فکر نمی کنم
می رسم
به انتهای یک سطر نیمه تمام
ته ته دنیا
سرد ....خانه ای که می لرزاند
به تاریکترین لحظه ها
معلق میان هیچ جاذبه ای ، تنها یک کلید....شات دان
اما
خنده های کودکی بازیگوش
و گاهی گریه هایش ، مرا می خواند
گرسنه ، تشنه یا برای بازی
و حتی گاهی عاشق می شود و به دنبال پروانه ها می دود
و رها همراه برگهای پاییزی می رقصد
و به گوش نسیم پچ پچ می کند
که دوباره جاری شده ام

هیچ نظری موجود نیست: