۲/۰۱/۱۳۸۷

رسوا




باز آمدی که مرا رسوا کنی؟
آمدی
انگشت نمای کوچه و بازارم کنی؟
دل بسوزانی
از آوارگی یادم کنی؟
این دل بسوزانی
تاکه هوشیارش کنی؟
منه سوخته دل کی هراسی از سوختن کنم؟
می سوزم زین سوختن
زندگی کنم

زیر این طاق کبود
چه کس از شادی یادی کند؟
که منه سوخته دل ز آن حسرت برم؟
یا رب!
کی ناله ز درد خویش زدم؟
سوختم ز درد خلق
عاقبت
زین سوختن رسوایم کند

هیچ نظری موجود نیست: