در شب عشق
دل
ز یار کند و خود بر دار کشید.
گذشت ز عشق یار
جزایی که بر خود خرید.
بر چشمم نظر کرد
پیمان بشکست یار بی وفا.
وفایی کرد دل
چشم بست و آن زهر سر کشید.
شد خاطره ای شیرین و
پر کشید.
کرد ویران آن خانه
که خود بر دار کشید.
گفتم ای دل
چنین با خود مکن.
گفت
که این عشق است و
بر دارکشید.
گفتم
عاشقم که عشق بر پایش کنم.
گفت
دل دیوانه شد
آن شد که عشق بر دار کشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر