۱/۲۵/۱۳۸۷

سرگردان


درین گذر هیچ ندیده ام
که دلبندش شوم
نه کاخی و نه یاری
که گرفتارش شوم

ز نیمه بگذشتم
مانده سپید دفترعمرمان
از دست بدادم به هیچ
که هیچ شدم

ندانستم این آمدن بهر چه بود؟
که این گذشت
نمی دانم رفتنم بهر جه هست؟
که آن کنم

این
آمدن و رفتن ما چه بی حاصل گذشت
البته
بجز عبرتش بهر دگران
که چه شدم

غافلان هیزمی شوند
نزد دگران
بسوزند
بهر عبرت
من که این شدم

بشنو این سخن
از این بباد داده عمر
خوش باش و ز دست مده
من که این شدم