۱۲/۰۸/۱۳۸۵

می توان رفت





ایستادن جایز نیست نه برای اینکه نمی توان ایستاد، بلکه به این خاطر که من هنوز برای مردن آماده نیستم. پس باید که رفت





تنی خسته
لبی بسته
گلویی خشک
در کویر مانده

سرابند همه
جز مردن
معنایش فقط ماندن

روبرو
تیره تار
دریغ از تکه ای ابر
عقب
همه ویرانه
آسمانش
گوله ای از آتش
خسیس و خشک
دریغ از لکه ای ابر

آرزوها
تکه تکه همه بر باد

دعا ها
فقط برای بودن
تنها نمردن

امیدها
به لحظه ای نا امید گشتن

خوشی ها
رسیدن به قطره ای آب
برای فقط بودن

زندگی
در دستان من
ماندن در پاهایم
رفتن در اراده ام
بودن از خواستن
می توان ماند می توان رفت می توان گذشت






هیچ نظری موجود نیست: